نرلغتنامه دهخدانر. [ ن َ ] (اِخ ) نام پدر سام است و او را نریم و نریمان هم میگویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از نظام ). مخفف نریمان = نیرم است به معنی نرمنش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : تو آن پادشاهی که گر زنده بودی زمین بوسه دادی تو را سام ِ بِن نر.<
نرلغتنامه دهخدانر. [ ن َ / ن َرر ] (ص ، اِ) ایرانی باستان : نر ، پهلوی : نر ، اوستا: نر (مرد)، هندی باستان : نر ، افغانی : نر ، اُسِّتی : نله ، نل (نرینه ٔ جانوران )، بلوچی : نر ، سنگلیجی : نرک ، ازهمین کلمه است نریان (اسب تخمی )، کردی : نر ، (نر، شتر نر)،
معتاوندNar-Anonواژههای مصوب فرهنگستانانجمنی برای اجرای برنامۀ دوازدهقدمی متشکل از افرادی که در ارتباط مستمر با یک فرد معتاد بودهاند * واژۀ معتاوند از ادغام دو واژۀ معتاد و خویشاوند، به قیاس با صورت لاتین آن، ساخته شده است
نوسیاهneo-noirواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم سیاه دارای مضامین معاصر که در قالب فیلم سیاه به نوآوری میپردازد
نرم نرملغتنامه دهخدانرم نرم . [ ن َ ن َ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). نرم نرمک . باملایمت . به طور نرمی . (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم . فردوسی .نخستین بشس
نرم نرمکلغتنامه دهخدانرم نرمک . [ ن َ ن َ م َ ] (ق مرکب ) نرم نرم . باملایمت . به طور نرمی . آهسته آهسته . (از ناظم الاطباء) : نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگریدگفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه . کسائی .نرم نرمک گفت شهر تو کجاست که
نرمک نرمکلغتنامه دهخدانرمک نرمک . [ ن َ م َ ن َ م َ ] (ق مرکب ) آهسته . (فرهنگ نظام ). به طور نرمی و ملایمت . آهسته آهسته . (ناظم الاطباء). کم کم . کم کمک . خوش خوشک . خوشک خوشک . اندک اندک : نرمک نرمک مرا به شرم همی گفت با بنه ٔ میر قصد رفتن داری . <p class="au
ثوردیکشنری عربی به فارسیگاونر , نر , حيوانات نر بزرگ , فرمان , مثل گاو نر رفتارکردن , بي پرواکارکردن , گاو نر
نرگسلغتنامه دهخدانرگس . [ ن َ گ ِ ] (اِ) پهلوی : نرکیس ، از یونانی : نرکیسس ، معرب آن نرجس ، لاتینی : نرسی سوس ، فرانسه : نرسیس . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نرجس . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). عبهر. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (السامی ). از اسفرم هاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نام گلی است
نرمیلغتنامه دهخدانرمی . [ ن َ ] (حامص ) ملاست . (ناظم الاطباء). مقابل زبری . (یادداشت مؤلف ) : مبین نرمی پشت شمشیر تیزگذارش نگر گاه خشم و ستیز. اسدی .پنجم ز ره دست بساوش که بدانی نرمی و درشتی چو ز خر خار گران را. <p class=
نرستهلغتنامه دهخدانرسته . [ ن َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نروئیده . مقابل رُسته . رجوع به رُسته شود.
پیشه و هنرلغتنامه دهخداپیشه وهنر. [ ش َ / ش ِ وَ هَُ ن َ ] (اِ مرکب ) شغل و صنعت . || وزارت پیشه و هنر، نامی که وزارت صناعت را دادند. (از لغات مصوب فرهنگستان ایران ).
خانرلغتنامه دهخداخانر. [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) دوست خالص . ج ، خُنَّر (ناظم الاطباء). رجوع به کلمه ٔ خنر شود.
حنرلغتنامه دهخداحنر. [ ح َ ] (ع مص ) بنا کردن . (المنجد) (ناظم الاطباء). و این از باب نصر است . (منتهی الارب ).
خرگوش نرلغتنامه دهخداخرگوش نر. [ خ َ ش ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خُزَز. (منتهی الارب ). رجوع به خُزَز شود.
سنرلغتنامه دهخداسنر. [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) بدخویی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بدخویی . سرکشی . خودسری . (ناظم الاطباء).