نرخلغتنامه دهخدانرخ . [ ن ِ ] (اِ) قیمت و بهای جنس . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهای هر جنسی در بازار. (ناظم الاطباء). بهای عمومی چیزی و آنچه در معاملات خصوصی در بها داده می شود قیمت است . (از فرهنگ نظام ). قیمت و ارزش هر سند یا سهم یا متاع در روزی که قیمت شده است . (لغات فرهنگس
نرخ بازارلغتنامه دهخدانرخ بازار. [ ن ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ارزش هر جنس به قیمتی که در بازار فروشند. (ناظم الاطباء). قیمت روز. قیمت عادله .
نرخ بستنلغتنامه دهخدانرخ بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تعیین قیمت کردن . قیمت گذاشتن . بهای جنسی را معین کردن : هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اندقند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج ).یک دل داریم غمزه را گوتا
نرخ شکستنلغتنامه دهخدانرخ شکستن . [ ن ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن نرخ . مقابل نرخ بالا کردن . (آنندراج ). از رواج و قیمت انداختن . ارزان کردن . کم کردن قیمت : در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم . ثنائی (از آنندراج ).-
نرخ گذاشتنلغتنامه دهخدانرخ گذاشتن . [ ن ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نرخ نهادن . اسعار. تسعیر. (یادداشت مؤلف ).- نرخ گذاشتن روی چیزی و متاعی ؛ تقویم کردن . قیمت کردن .
نرخهلغتنامه دهخدانرخه . [ ن َ خ َ / خ ِ ] (اِ) در دیلمان و رشت ،کوزه ٔ بزرگی است با چهار یا دو دسته و میانی گرد و بزرگ که بدان از ماست کره گیرند. (یادداشت مؤلف ).
نرخیلغتنامه دهخدانرخی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) آنکه تعیین قیمت رایج را می کند. قیمت کننده . مقوم . (ناظم الاطباء). منسوب به نرخ .
نرخ 1rate 4واژههای مصوب فرهنگستانمبلغی که در مقابل فروش کالا یا خدمات مطالبه میشود متـ . قیمت price
ratesدیکشنری انگلیسی به فارسینرخ ها، نرخ، سرعت، میزان، روش، درچند، ارزیابی کردن، شمردن، سنجیدن، نرخ بستن بر چیزی، بها گذاشتن بر، بر اورد کردن
نرخ بازارلغتنامه دهخدانرخ بازار. [ ن ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ارزش هر جنس به قیمتی که در بازار فروشند. (ناظم الاطباء). قیمت روز. قیمت عادله .
نرخ بالا کردنلغتنامه دهخدانرخ بالا کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسیار کردن نرخ . مقابل نرخ شکستن . نرخ بلند کردن .(آنندراج ). بر قیمت افزودن . گران کردن : هر دو عالم قیمت خود گفته ای نرخ بالا کن که ارزانی هنوز. امیرخسرو (از آنندراج ).رو
نرخ بستنلغتنامه دهخدانرخ بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تعیین قیمت کردن . قیمت گذاشتن . بهای جنسی را معین کردن : هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اندقند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج ).یک دل داریم غمزه را گوتا
نرخ شکستنلغتنامه دهخدانرخ شکستن . [ ن ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن نرخ . مقابل نرخ بالا کردن . (آنندراج ). از رواج و قیمت انداختن . ارزان کردن . کم کردن قیمت : در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم . ثنائی (از آنندراج ).-
گران کردن نرخلغتنامه دهخداگران کردن نرخ . [ گ ِ ک َ دَ ن ِ ن ِ ] (مص مرکب ) بالا بردن قیمت . افزودن بهای چیزی را. اِغلاء. (منتهی الارب ) : از من امروز کس سخن نخردبس که نرخ سخن گران کردم .حسین ثنایی (از آنندراج ).
روزنرخday rateواژههای مصوب فرهنگستانتعرفهای برای استفادۀ مهمان از اتاق مهمانخانه/ هتل صرفاً در طول ساعاتی از روز
سامانۀ حسابداری نرخaccounting rate systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که تقسیم درآمدهای حاصل از تماسهای بینالمللی بین شرکتهای مخابراتی را مدیریت میکند