نسخلغتنامه دهخدانسخ . [ ن َ ] (ع مص ) زایل کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از معجم متن اللغة). ازالة. (از المنجد) (از اقرب الموارد). زایل گردانیدن .(تاج المصادر بیهقی ). محو کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). دور کردن . (غیاث اللغات ). از
نسخفرهنگ فارسی عمید۱. باطل کردن.۲. (اسم) (هنر) در خوشنویسی، یکی از خطوط اسلامی که یاقوت معتصمی آن را پدید آورد و در کتابت قرآن و حروفچینی به کار میرود.۳. رد کردن؛ برگرداندن چیزی.۴. [قدیمی] نوشتن.
يَنسَخُفرهنگ واژگان قرآنازبين مي برد - مىزدايد و محو مىکند ( کلمه نسخ به معناي از بين بردن چيزي است به وسيله چيزي که دنبال آن قرار دارد ، مانند از بين رفتن سايه به وسيله آفتاب ، و از بين رفتن آفتاب به وسيله سايهاي که دنبالش ميآيد ، و از بين رفتن جواني به وسيله پيري ، که به دنبالش ميآيد .و نسخ کتاب عبارت از آن است که صورت آ
خط نسخلغتنامه دهخداخط نسخ . [ خ َطْ طِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام خطی است معروف . (آنندراج ). نوعی کتابت است که آنرا ابن مقله اختراع کرد. (ناظم الاطباء).رجوع به کلمه ٔ «خط» در این لغت نامه شود. || خط رد. خط بطلان . خط باطل . (آنندراج ) : خط نسخ بر نام کسری کش
نسختلغتنامه دهخدانسخت . [ ن ُ خ َ ] (ع اِ) نسخة. نسخه . نوشته . مکتوب . یادداشت . مسودة. پیش نویس : امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم . (تاریخ بیهقی ص 404). امیر نسخت عهد و سوگندنام
نسختهلغتنامه دهخدانسخته . [ ن َ س َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نسنجیده . ناسخته . مقابل سخته : چون که نسخته سخن سرسری هست بر گوهریان گوهری .نظامی .
نسخهلغتنامه دهخدانسخه . [ ن ُ خ َ / خ ِ ] (از ع ، اِ) کتاب . (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) : نسخه ٔ رخ همه عُجْم و نقطه است از خط اشک زو معمای غم من به فکر بگشایید. خاقانی .در محبت همه لخت دل شق می ش
ناسخفرهنگ فارسی عمید۱. نسخکننده؛ باطلکننده.۲. (اسم، صفت) کسی که از روی کتاب یا نوشتهای نسخه بردارد.⟨ ناسخ و منسوخ: ویژگی آیاتی که یکی دیگری را نسخ میکند.
نسخه پیچیدنلغتنامه دهخدانسخه پیچیدن . [ ن ُ خ َ / خ ِ دَ ] (مص مرکب ) آماده کردن دوافروش از روی نسخه ٔ طبیب دوای بیمار را.
نسخه دادنلغتنامه دهخدانسخه دادن . [ ن ُ خ َ / خ ِ دَ] (مص مرکب ) دستور دوا و غذا دادن طبیب بیمار را.
نسخه بودنلغتنامه دهخدانسخه بودن . [ ن ُ خ َ / خ ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، خیلی زیرک و فریب دهنده بودن . (فرهنگ نظام ).
نسخت کردنلغتنامه دهخدانسخت کردن .[ ن ُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن . یادداشت کردن : استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد. (تاریخ بیهقی ص 383). من این پیغام را نسخت کردم و به درگاه بردم . (تاریخ بیهقی ص 328</s
نسختلغتنامه دهخدانسخت . [ ن ُ خ َ ] (ع اِ) نسخة. نسخه . نوشته . مکتوب . یادداشت . مسودة. پیش نویس : امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم . (تاریخ بیهقی ص 404). امیر نسخت عهد و سوگندنام
خط نسخلغتنامه دهخداخط نسخ . [ خ َطْ طِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام خطی است معروف . (آنندراج ). نوعی کتابت است که آنرا ابن مقله اختراع کرد. (ناظم الاطباء).رجوع به کلمه ٔ «خط» در این لغت نامه شود. || خط رد. خط بطلان . خط باطل . (آنندراج ) : خط نسخ بر نام کسری کش
مستنسخلغتنامه دهخدامستنسخ . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) استنساخ کننده . نسخه بردارنده . رونویس کننده . آنکه رونویس کند. آنکه نسخه بردارد. سوادبردار. || آنکه نسخ چیزی را طلب کند. (از اقرب الموارد). رجوع به استنساخ شود.
مستنسخلغتنامه دهخدامستنسخ . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) استنساخ شده . رونویس شده . کتابت شده از روی نوشته ای دیگر. رجوع به استنساخ شود.
تنسخلغتنامه دهخداتنسخ . [ ت َ س ُ] (مغولی ، ص ، اِ) چیزی را گویند که بسی نادر و بی مثل و مانند و در غایت نفاست باشد. معرب آن تنسوق . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و معنی ترکیبی آن خوش آینده ٔ تن است ، چه سخ بمعنی خوش باشد. (انج