نسرلغتنامه دهخدانسر. [ ن َ ] (اِخ ) نام دوستاره است در فلک موسوم به نسر طایر و نسر واقع. (برهان قاطع) (از منتهی الارب ). در ستاره های ثوابت رصدشده ٔ آسمان دو ستاره است که نسر نامیده شده ، نسر طایرو نسر واقع. (فرهنگ نظام ). که [ آن دو ستاره را ] به فارسی دو شاهین گویند. (ناظم الاطباء) <span c
نسرلغتنامه دهخدانسر. [ ن َ س َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه است ، در 57هزارگزی جنوب شرقی کدکن در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 2108 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار و رودخانه ، محصولش غلات و
نسرلغتنامه دهخدانسر. [ ن َ ] (اِخ ) نام بت قوم نوح علیه السلام که ذی الکلاع را در زمین حمیر بود. (آنندراج ) (منتهی الارب ). نام بتی است که از قوم نوح مانده بود و عرب آن را می پرستید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). نام بتی مر ذی الکلاع را در زمین حمیر. (ناظم ا
نسرلغتنامه دهخدانسر. [ ن َ ] (ع اِ) کرکس . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (دهار)(جهانگیری ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (نصاب ). ججا. (ناظم الاطباء). و آن پرنده ای است مردارخوار، گویند اگر از مشرق پرواز کند و بلند شود در یک روز به مغرب رود و باز از مغرب پرواز کند و بل
ژنسیرلغتنامه دهخداژنسیر. [ ژُ ی ِ ] (اِخ ) رسینیل دوژنسیر. نام ترانه سازی از اهالی فرانسه . مولد پاریس بسال 1839 و وفات بسال 1903 م .
نشرلغتنامه دهخدانشر. [ ن َ ] (ع اِ) پراکندگی . گستردگی . انتشار. (ناظم الاطباء) || مجازاً، زندگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || بوی خوش . (غیاث اللغات ). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریح طیبةیا هر بوئی . (از اقرب الموارد) (المنجد). هر بوئی ، یا بوی دهان زن یا بوی بغل بعد از
نسرینلغتنامه دهخدانسرین . [ ن َ ] (اِ) نام گلی است معروف و آن سفید و کوچک و صدبرگ می باشد وآن دو نوع است یکی را گل مشکین می گویند و دیگری را گل نسرین . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). از جنس گل سرخ است . (ناظم الاطباء). به عربی ورد الصینی خوانند. (برهان قاطع). نسترن گل . (ترجمه ٔ صیدنه ). آن ر
نسرانلغتنامه دهخدانسران . [ ن َ ] (اِخ ) نسرین . به صیغه ٔ تثنیه ، نام دو ستاره است ، یکی نسر طایر و دیگری نسر واقع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود.
نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِ) جائی که آفتاب بر او نیفتد. مقناة. مقنوه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسَر شود.
نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِخ ) نام بتی است به صورت زنی در بتخانه ٔ بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت . (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان ، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته . (ف
باشهفرهنگ فارسی عمید= قرقی⟨ باشهٴ فلک: [قدیمی]۱. [مجاز] خورشید.۲. (نجوم) = نسر ⟨ نسرِ طایر۳. (نجوم) = نسر ⟨ نسرِ واقع
نسرینلغتنامه دهخدانسرین . [ ن َ ] (اِ) نام گلی است معروف و آن سفید و کوچک و صدبرگ می باشد وآن دو نوع است یکی را گل مشکین می گویند و دیگری را گل نسرین . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). از جنس گل سرخ است . (ناظم الاطباء). به عربی ورد الصینی خوانند. (برهان قاطع). نسترن گل . (ترجمه ٔ صیدنه ). آن ر
نسرانلغتنامه دهخدانسران . [ ن َ ] (اِخ ) نسرین . به صیغه ٔ تثنیه ، نام دو ستاره است ، یکی نسر طایر و دیگری نسر واقع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود.
نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِ) جائی که آفتاب بر او نیفتد. مقناة. مقنوه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسَر شود.
نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِخ ) نام بتی است به صورت زنی در بتخانه ٔ بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت . (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان ، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته . (ف
دنسرلغتنامه دهخدادنسر. [ دَ س َ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار با 400 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
حجرالنسرلغتنامه دهخداحجرالنسر. [ ح َ ج َ رُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالعقاب . اکتمکت . حجرالماسکة. ایاطیطس اطسموط. حجر الولادة. حجر البهت . یسر. گن ابلیس . (برهان قاطع). صاحب تحفه ٔ حکیم مؤمن در ذیل کلمه ٔ حجرالیسر گوید: سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد و قسمی از اکتمکت است و حجر النسر
خنسرلغتنامه دهخداخنسر. [ خ َ س َ ] (ع ص ) مردی که در محل زیانکاری باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : رجل خنسر. ج ، خناسرة.
خنسرلغتنامه دهخداخنسر.[ خ ِ س ِ ] (ع ص ) لئیم . || (اِ) سختی . داهیه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
جناح النسرلغتنامه دهخداجناح النسر.[ ج َ حُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) حرشف است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کنگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جناح شود.