نسوارلغتنامه دهخدانسوار. [ ن ِس ْ ] (اِ) چیزی چون پان هندیان ، در خراسان معمول است ، از میخک و زرنیخ و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). آن را چون آدامس و آب نبات در دهان نهند.
نسوارفرهنگ فارسی عمیدبرگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم میکوبند و با اندکی آهک مخلوط میکنند و در جلو دهان میان لب و دندان میریزند.
نسوارفرهنگ فارسی معین(نِ) (اِ.) ناس ، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند.
نشوارلغتنامه دهخدانشوار. [ ن ِش ْ ] (معرب ، مص ) کلمه ٔ فارسی معرب است . گذاشتن ستور اندکی از علف . (از منتهی الارب ). باقی گذاشتن حیوان از علف خود. (از اقرب الموارد). معرب نشخوار است . || (اِ) کلمه ٔ فارسی معرب است به معنی آنچه از کاه و علف که ستور در آخور باقی میگذارند. (از ناظم الاطباء) (از
نوسوارلغتنامه دهخدانوسوار. [ ن َ / نُو س َ ] (ص مرکب ) آنکه تازه شروع به سواری کرده باشد. (آنندراج ) : همی نوسواریش پنداشتندچو خود از سر شاه برداشتند. فردوسی .دیگری دارد عنانت همچو طفل نوسوارگرچه
استنسوارلغتنامه دهخدااستنسوار. [ اُ ت َ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی استنسوس ، به معنی نموده ) ظرفی مفضّض یا مُطلا که مسیحیان در آن نان مقدس گذارند.