نسیملغتنامه دهخدانسیم . [ ن َ ] (اِخ ) اصغرعلی (خان ) شاه جهان آبادی . از پارسی گویان هند است . مؤلف صبح گلشن این بیت را به نام او ثبت کرده :اشکم غبار شسته ز دامان خاطرش بیهوده نیست گریه ٔ بی اختیار من .رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 516 و فرهنگ سخنو
نسیملغتنامه دهخدانسیم . [ ن َ ] (اِخ ) بداق بیگ شاملوی استرآبادی ، متخلص به نسیم . از شعرای قرن یازدهم و از ملازمان حسین قلی خان حکمران هرات و معاصر با نصرآبادی است . در جوانی به اصفهان درگذشت و در مزار بابارکن الدین دفنش کردند. مؤلف روز روشن او را در معماگوئی ماهر دانسته است .او راست :<
نسیمفرهنگ فارسی عمید۱. جریان ضعیف هوا که جهت وزش آن در مواقع مختلف تغییر میکند مانند نسیم خشکی هنگام شب به سمت دریا و نسیم دریا هنگام روز به جانب خشکی؛ هوای خنک؛ باد ملایم.۲. [قدیمی] بوی خوش.
نسیملغتنامه دهخدانسیم . [ ن َ ] (ع اِ) باد نرم . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از صراح ) (از منتخب اللغات ) (آنندراج ). دم باد. (منتهی الارب ). بادخوش . (دستوراللغة) (زمخشری ) (دهار). اول بادی که وزیدن گیرد. (از صراح ). باد خنک . هواء بارد. (از بحر الجواهر). اول هر باد. نفس باد. (یادداشت مؤ
نیسملغتنامه دهخدانیسم . [ ن َ س َ ] (ع اِ) باد نرم . (منتهی الارب ). نَسَم . (از اقرب الموارد). || راه ناپیدا و محوشده . (منتهی الارب ). طریق دارس مستقیم ، لغتی است در نیسب . (از متن اللغة).
نسملغتنامه دهخدانسم . [ ن َ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد. (از ناظم الاطباء). نسیم . نَسَمان . (المنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به نسیم شود. || متغیر شدن چیزی . (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). دیگرگون شدن . || سپل زدن شتر.(از ناظم الاطباء). فروکوفتن شتر با سپلش ز
نسملغتنامه دهخدانسم . [ن َ س َ ] (ع اِ) دَم روح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفَس روح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انسام ، نسم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تاسه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دم باد نرم ، و اول بادی که وزیدن گیرد. و فی الحدیث : بعثت فی نسم
نشملغتنامه دهخدانشم . [ ن َ ش َ ] (ع اِ) درختی است که از وی کمان سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || نارون . دردار. بوقیصا. آن را نشم اسود نیز خوانند.(یادداشت مؤلف ). || (مص ) خال خال گردیدن گاو. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خال دار سپید و سیاه
نشملغتنامه دهخدانشم . [ ن َ ش ِ ] (ع ص ) گاو که در آن خجکهای سپید و سیاه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گاوی که در پوستش نقطه های سیاه و نقطه های سفید باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد).
نسیمیلغتنامه دهخدانسیمی . [ ن ِ ] (اِخ ) به روایت نظامی عروضی از شعرای دوره ٔ سلجوقی و از معاصران و ندیمان سلطان طغانشاه بن الب ارسلان است .
نسیمنلغتنامه دهخدانسیمن . [ ن َ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند، عبادت و نماز کردن . (از برهان قاطع) (آنندراج ).
نسیمیلغتنامه دهخدانسیمی . [ ن َ ] (اِخ ) عمادالدین ، متخلص به نسیمی . از سادات شیراز و از شاعران قرن نهم است . به روایت مؤلف تذکره ٔ روز روشن ، صوفی مشرب و مستغرق بحار توحید بود و کلمات خلاف ظاهر از زبانش سر برمی زد، بنابر آن وی را به فتوای ملایان شیراز در سنه ٔ 837
نسیمی نیشابوریلغتنامه دهخدانسیمی نیشابوری . [ ن َ می ِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) در مشهد می زیسته ، خطی خوش و در صنعت تذهیب مهارت داشته . او راست :بر لب بام آمد آن مه گفت باید مردنت کآفتاب عمرت اینک بر لب بام آمده .(از قاموس الاعلام ج 6<
نسیمیلغتنامه دهخدانسیمی . [ ن ِ ] (اِخ ) به روایت نظامی عروضی از شعرای دوره ٔ سلجوقی و از معاصران و ندیمان سلطان طغانشاه بن الب ارسلان است .
نسیم الدینلغتنامه دهخدانسیم الدین . [ ن َ مُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سعیدالدین محمدبن مسعود بلیانی کازرونی ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به نسیم الدین . از علمای قرن هشتم و از مشایخ بلیان است . وی در 65سالگی به سال 810 هَ. ق . در لار وفات
نسیم دهلویلغتنامه دهخدانسیم دهلوی . [ ن َ م ِ دِ ل َ ] (اِخ ) میرغلام نبی . از احفاد شیخ عبدالقادر گیلانی و از مردم امروهه از مضافات دهلی و از پارسی گویان قرن دوازدهم هند است و به روایت مؤلف صبح گلشن در عهد محمدشاه به شهر خداآباد سند رفت و ملازم حکمران آنجا شد و در اواخر عمر به مالیخولیا مبتلا گشت
نسیم شماللغتنامه دهخدانسیم شمال . [ ن َ م ِ ش َ / ش ِ / ش ُ ] (اِخ ) اشرف الدین حسینی (سید...)، فرزند سیداحمد قزوینی . از شاعران و روزنامه نویسان صدر مشروطیت است . وی به سال 1288 هَ . ق . در شهر ر
خوش نسیملغتنامه دهخداخوش نسیم . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) خوش باد. خوش رایحه . با نسیم فرح بخش . با رایحه ٔ نیکو : اگرچه مشک اذفر خوش نسیم است دم جان بخش چون بویت ندارد. خواجه عبداﷲ انصاری .ای گ
مهتر نسیملغتنامه دهخدامهتر نسیم . [ م ِ ت َ ن َ ] (اِخ ) عیاری معروف در قصه ها. رجوع به نسیم عیار و اسکندرنامه شود.
معنبرنسیملغتنامه دهخدامعنبرنسیم . [ م ُ عَم ْ ب َ ن َ ] (ص مرکب ) معنبربو. عنبرین بوی . خوشبوی : شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طره ٔ شب تارتار.خاقانی .
تنسیملغتنامه دهخداتنسیم . [ ت َ ] (ع مص ) درشدن در کاری وآغاز کردن ، و قیل لایکون الا فی شر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آغاز کاری کردن . (از اقرب الموارد). || زنده کردن و آزاد گردانیدن نسمة را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفس زدن ودم بخود کشیدن و دریافتن نسیم . (آنندرا