نشا کردنلغتنامه دهخدانشا کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نهال نشاندن . کاشتن بته های برکنده به جای دیگر رشد را. (یادداشت مؤلف ). گیاه نورسته ای از جائی برکندن و در جائی دیگر کاشتن . بوته ٔ نورسته ٔ گل یا میوه ای را از جائی که به انبوهی روئیده است برکشیدن و در زمینی آماده شده ، به ترتیب و فواصل
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
گنسالغتنامه دهخداگنسا. [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) خدای علم و ادبیات به عقیده ٔ هندوان ، که دارای سری چون سر فیل است .
نگیسالغتنامه دهخدانگیسا. [ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) نام چنگی خسروپرویز. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ). نگیسا . نکیسا. یکی از رامشگران عهد خسروپرویز است ، اختراع خسروانی را بدو نسبت داده اند. (کریستن سن از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
نساءلغتنامه دهخدانساء. [ ن َ ] (ع اِ) درازی عمر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طول عمر. (المنجد) (اقرب الموارد). || نساءالقوم ؛ آخر آن قوم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (مص ) بازپس انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). تأخیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).<b
نشاط کردنلغتنامه دهخدانشاط کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادمانی کردن . خوشحالی نمودن . بشاشت نمودن . || جست وخیز کردن . شادمانه جست وخیز کردن : چندان که نشاط کرد و بازی در من اثری نکرد و سودی . سعدی .
نشان کردنلغتنامه دهخدانشان کردن . [ ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) علامت نهادن . علامت گذاشتن . علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف ) : سوی چاهی کو نشانش کرده بودچاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی .|| اثر گذاشتن : علب ؛ نشان کرد
نشانه کردنلغتنامه دهخدانشانه کردن . [ ن ِ ن َ/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدف قرار دادن : کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. سعدی .دل نشانه ٔ تیر بلا کن . (مجالس سعدی ). || نشانه رفتن . قراول
نشالغتنامه دهخدانشا. [ ن َ ] (ع اِ) بوی خوش یا رایحه و بو، مطلقاً. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بوی خوش . (ناظم الاطباء). رجوع به نشاء شود. || مأخوذ از نشاسته ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). نشاسته ، فارسی معرب است که شطری از آن حذف شده ، چنانکه منازل را منا گویند. (از منتهی الارب
نشالغتنامه دهخدانشا. [ ن ِ ] (اِ) شامل . (برهان قاطع) (از برهان جامع). محتوی . (حاشیه ٔ برهان از برهان جامع). || بته ٔ پاره ای نباتات که از جائی به جای دیگر نقل کرده غرس کنند. بته ها که برای نشا کردن از زمین برکنده باشند. (یادداشت مؤلف ). || نشاسته که از آن پالوده پزند. (برهان قاطع). نشاسته
نشافرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) قلمۀ درخت که در محل مخصوصی در کنار هم بکارند تا بعد به جای دیگر انتقال بدهند؛ بوتۀ گل.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] روییدن؛ نمو کردن؛ پرورش یافتن.⟨ نشا کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) جابهجا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده.
نشافرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . نشاء ] (اِ.) 1 - روییدن ، نمو کردن . 2 - در فارسی بوته یا قلمه را در جایی کاشتن تا بعد آن را به جای دیگر انتقال دهند.
پیشینشالغتنامه دهخداپیشینشا. (اِخ ) نام کوهی آتش فشان واقع در کشور اکوادر از آمریکای جنوبی . (قاموس الاعلام ترکی ). || نام ایالتی از جمهوری اکوادر آمریکای جنوبی . (قاموس الاعلام ترکی ).
خنشالغتنامه دهخداخنشا. [ خ ُ/ خ ِ ] (ص ) مبارک . میمون . خجسته . خنستان . فرخنده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود.
کنشالغتنامه دهخداکنشا. [ ک ُ ن ِ ] (اِ) تیرک زدن اعضاء به سبب دردمندی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به کنشک شود.
لشت نشالغتنامه دهخدالشت نشا. [ ل َ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) نام ناحیتی از نوزده ناحیه ٔگیلان . محدود از مشرق به لاهیجان و از جنوب و مغرب به موازی رشت و از شمال به بحر خزر و دهانه های متعدد دلتای سفیدرود که از آن گذشته رسوبات بسیاری با خود آورده و تشکیل اراضی زراعتی حاصلخیزی میدهد. در ساحل آن جنگل اناری