نشاکلغتنامه دهخدانشاک . [ ن َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند به معنی شکر باشد که از حلوا و چیزهای دیگر پزند. (برهان قاطع) (آنندراج ). شکر. سکر. (از ناظم الاطباء). هزوارش ِ کلمه ٔ شکر است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
نیشاکلغتنامه دهخدانیشاک . [ ن َ ] (اِخ )دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان . در 7هزارگزی شرق مینودشت و در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقعو دارای 200 تن سکنه است . آبش از چشمه سار، محصولش غلات و ابریشم و حبوبات ، شغل اهالی
نساکلغتنامه دهخدانساک . [ ن ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناسک . عُبّاد. ناسکان . زاهدان . رجوع به ناسک شود : و متعبدان و نساک و معتمدان روایات . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).
نشاکاریلغتنامه دهخدانشاکاری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل کاشتن نشاهای برنج و غیره در مزرعه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نشا کردن شود.
نشاکارtransplanterواژههای مصوب فرهنگستانماشین یا وسیلهای برای کاشت نشا به فواصل موردنظر در ردیفهای موازی
نشاکاریلغتنامه دهخدانشاکاری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل کاشتن نشاهای برنج و غیره در مزرعه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نشا کردن شود.
نشاکارtransplanterواژههای مصوب فرهنگستانماشین یا وسیلهای برای کاشت نشا به فواصل موردنظر در ردیفهای موازی