نشکلغتنامه دهخدانشک . [ ن َ ] (اِ) درخت ناژ باشد. (فرهنگ اسدی ).درخت ناژو را گویند. (جهانگیری ). درختی است که بار نیارد. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ). درخت صنوبر وکاج . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). درخت صنوبر. (انجمن آرا) (آنندراج ). درخت ناز و نوژ باشد. (اوبهی ). ناز. نوز. (فرهنگ اسدی نخج
نشکلغتنامه دهخدانشک . [ ن ِ ] (اِ) نوک و منقار مرغان . (ناظم الاطباء).- امثال :مرغی که انجیر میخورد نشکش کج است .
نشکفرهنگ فارسی عمیدناژو؛ درخت کاج؛ صنوبر: ◻︎ آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وآنکه بید آفرید و ناز و بهی (رودکی: ۵۴۶).
پینسکلغتنامه دهخداپینسک . (اِخ ) قصبه ای است در ایالت ملنیسک از روسیه در 240 هزارگزی جنوب غربی مینسک کنار رود پینا. (قاموس الاعلام ترکی ).
نسقلغتنامه دهخدانسق . [ن َ س َ ] (ع اِ) روش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از بهار عجم ). قاعده . (آنندراج ) (از بهار عجم ). دستور. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رسم . روش . طریقه . (ناظم الاطباء). سان : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات
نیشکلغتنامه دهخدانیشک . (اِخ ) به کسر نون و سکون یا و شین معجمه ، کوره ای ، یعنی شهری است از شهرهای سیستان . در میانه ٔ آن و بُست قریه های بسیار است و بلده ٔ آن یکی است و یکی از دروازه های زرنگ یعنی شهر سیستان را دروازه ٔ نیشک گویند که از آنجابه شهر بست می روند. (انجمن آرا). رجوع به تاریخ سیس
نیشکلغتنامه دهخدانیشک . [ ش َ] (اِ) وام دار. قرض دار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نلشک و حواشی مربوط به آن شود.
نشکیبیدنلغتنامه دهخدانشکیبیدن . [ ن َ ش َ دَ / ن َ دَ] (مص منفی ) مقابل شکیبیدن . رجوع به شکیبیدن شود.
نشکنجیدنلغتنامه دهخدانشکنجیدن . [ ن ِ ک ُ دَ ] (مص ) نشکنج گرفتن . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)(از آنندراج ). قرص . (زمخشری ). رجوع به نشکنج شود.
نشکنکلغتنامه دهخدانشکنک . [ ن َ ک َ ن َ ] (اِ) قرص بزرگ [ شیرینی ] که تمام سطح بشقابی را که در آن جای دارد بپوشاند. (یادداشت مؤلف ).
نشکفتنیلغتنامه دهخدانشکفتنی . [ ن َ ش ِ ک ُ ت َ / ن َ ک ُ ت َ ] (ص لیاقت ) مقابل شکفتنی . وانشدنی . رجوع به شکفتنی شود.
نشکردنلغتنامه دهخدانشکردن . [ ن َ ش ِ ک َ دَ / ن َ ک َ دَ ] (مص منفی ) مقابل شکردن . رجوع به شکردن شود.
نوشکلغتنامه دهخدانوشک .(اِ) نشک . ناژ. (فرهنگ فارسی معین ) : یا بگیرد یک کف برگ مورْد خشک و یک کف پوست درخت نوشک کی ناژ گویند. (از هدایة المتعلمین ص 298 نسخه بدل ).
ناژلغتنامه دهخداناژ. (اِ) درخت کاج . درخت صنوبر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از هفت قلزم ). ناژ و نوژ و نشک درخت کاج باشد. (از انجمن آرا). ناژ. ناژو. ناز. نوژ. نشک . نوژن . نوج که درختی است از نوع صنوبر و سرو. بعضی ناژ را همان عرعر دانسته اند. ازین بیت منوچهری شاید استنباط شود که ناژ و عرعر دو
نسکلغتنامه دهخدانسک . [ ن َ ] (اِ) در اراک (سلطان آباد): نشک (عدس ). این کلمه به صورت نرسک و نرسنگ هم آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام غله ای است که به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع). عدس . (لغت فرس اسدی ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (اوبهی ) (دهار) (غیاث اللغات ). مرجومک . مرجمک . دانچه
نشکیبیدنلغتنامه دهخدانشکیبیدن . [ ن َ ش َ دَ / ن َ دَ] (مص منفی ) مقابل شکیبیدن . رجوع به شکیبیدن شود.
نشکنجیدنلغتنامه دهخدانشکنجیدن . [ ن ِ ک ُ دَ ] (مص ) نشکنج گرفتن . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)(از آنندراج ). قرص . (زمخشری ). رجوع به نشکنج شود.
نشکنکلغتنامه دهخدانشکنک . [ ن َ ک َ ن َ ] (اِ) قرص بزرگ [ شیرینی ] که تمام سطح بشقابی را که در آن جای دارد بپوشاند. (یادداشت مؤلف ).
نشکفتنیلغتنامه دهخدانشکفتنی . [ ن َ ش ِ ک ُ ت َ / ن َ ک ُ ت َ ] (ص لیاقت ) مقابل شکفتنی . وانشدنی . رجوع به شکفتنی شود.
نشکردنلغتنامه دهخدانشکردن . [ ن َ ش ِ ک َ دَ / ن َ ک َ دَ ] (مص منفی ) مقابل شکردن . رجوع به شکردن شود.
رهنشکلغتنامه دهخدارهنشک .[ رَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 99 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گیونشکلغتنامه دهخداگیونشک . [ وْ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت . واقع در 32هزارگزی جنوب ساردوئیه و 10هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه . سکنه ٔ آن یک خانوار است . ساکنان آن از طای
کنشکلغتنامه دهخداکنشک . [ ک ِ ن ِ ] (اِ) تیر زدن اعضا به سبب دردمندی و آن را به عربی وجع خوانند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ).
هنشکلغتنامه دهخداهنشک . [ هََ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بافق شهرستان یزد. دارای 81 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و برنج و کار دستی زنان آنجا کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).