نشیمهلغتنامه دهخدانشیمه . [ ن َ م َ / م ِ ] (اِ) پوست خام پیراسته . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از اداة الفضلا). پوست و تاسمه ٔ خام پیراسته را گویند که از آن بند کارد وامثال آن سازند. (برهان قاطع) (آنندراج ). پوست خام پیراسته که از آن بند کارد و شمشیر و جز آن ساز
نسمهلغتنامه دهخدانسمه . [ ن ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج ، در 7هزارگزی جنوب پاوه و یک هزارگزی مغرب راه پاوه به روانسر، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از
نسمةلغتنامه دهخدانسمة. [ ن َ س َ م َ ] (ع اِ) دَم روح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نفَس . دم . نفَس روح . (المنجد) (اقرب الموارد). ج ، نَسَم ، نَسَمات . || انسان ، یا هر جنبنده ای که جان داشته باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج ، نَسَم ، نَسَمات . || مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
نشمةلغتنامه دهخدانشمة. [ ن َ ش ِ م َ ] (ع ص ) دست بویناک از چربش و جز آن . (آنندراج ). یدی نشمة؛ دست من بویناک است از چربش و جزآن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تأنیث نشم است . (ناظم الاطباء). رجوع به نَشِم شود.
نصمةلغتنامه دهخدانصمة. [ ن َ ص َ م َ ] (ع اِ) صورتی که پرستیده شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نَصمَة. (متن اللغة). رجوع به نَصمَة شود.