نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ص َ ] (ع اِ) فتح . پیروزی . نَصر. رجوع به نصر شود : تا که به گیتی مدد است از طرب تا که به عالم نصر است از ظفراز طرب آبادمدد بر مدددر ظفرآباد نصر بر نصر.معزی (از آنندراج ).
نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن یعقوب الدینوری ، مکنی به ابوسعد، از ادبا و منشیان بزرگ قرن چهارم و پنجم است . در نیشابور متصدی عمل فرض و اعطاء بود با صاحب بن عباد معاصر بود و مکاتبه داشت . و سلطان محمود غزنوی انشاء پاسخ نامه های القادر باﷲ خلیفه ٔ عباسی را بدو محول می داشت ، وی به سا
نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن یوسف ، صاحب کسائی ، از اوست : کتاب الابل ، و کتاب خلق الانسان . (یادداشت مؤلف از الفهرست ابن الندیم ).
نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن قُعَیْن بن حارث بن ثعلبة از بنی خزیمة، از عدنان ، جدّی جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 348). و رجوع به نهایت الارب ، قلقشندی ، ص 346 و جمهرةالانسا
ژنسیرلغتنامه دهخداژنسیر. [ ژُ ی ِ ] (اِخ ) رسینیل دوژنسیر. نام ترانه سازی از اهالی فرانسه . مولد پاریس بسال 1839 و وفات بسال 1903 م .
نسرلغتنامه دهخدانسر. [ ن َ ] (اِخ ) نام دوستاره است در فلک موسوم به نسر طایر و نسر واقع. (برهان قاطع) (از منتهی الارب ). در ستاره های ثوابت رصدشده ٔ آسمان دو ستاره است که نسر نامیده شده ، نسر طایرو نسر واقع. (فرهنگ نظام ). که [ آن دو ستاره را ] به فارسی دو شاهین گویند. (ناظم الاطباء) <span c
نسرلغتنامه دهخدانسر. [ ن َ س َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه است ، در 57هزارگزی جنوب شرقی کدکن در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 2108 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار و رودخانه ، محصولش غلات و
نصرآبادلغتنامه دهخدانصرآباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نصرآبادلغتنامه دهخدانصرآباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
نصرآبادلغتنامه دهخدانصرآباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نصرت آبادلغتنامه دهخدانصرت آباد. [ ن ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان محلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
نصرآبادلغتنامه دهخدانصرآباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نصر احمدلغتنامه دهخدانصر احمد. [ ن َ رِ اَ م َ ] (اِخ ) رجوع به نصربن احمد سامانی شود : چنان خواندم در اخبار سامانیان که نصر احمد سامانی هشت ساله بود. (تاریخ بیهقی ص 101).
حسن مستنصرلغتنامه دهخداحسن مستنصر. [ ح َ س َ ن ِ م ت َ ص ِ ] (اِخ ) هفتمین تن از امرای بنی حمود در مالقه که از 431 -434 هَ . ق . فرمانروایی کرد. رجوع به مستنصر شود.
چهارعنصرلغتنامه دهخداچهارعنصر. [ چ َ / چ ِ ع ُ ص ُ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار + عنصر) چهارآخشیج . عناصر چهارگانه ، آب و آتش و باد و خاک .
خنصرلغتنامه دهخداخنصر. [ خ ِ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) انگشت خرد که کالوج باشد و چلک و کابلیج نیز گویند. (ناظم الاطباء).خردک . کالوچ . کلیک . انگشت کهین . انگشت پنجم . انگشت کوچک . انگشت کوچکه . (یادداشت بخط مؤلف ). انگشت میانه . || انگشت خرد پا. (مؤنث است ). (منت
حکم المستنصرلغتنامه دهخداحکم المستنصر. [ ح َ ک َ مُل ْ م ُت َ ص ِ ] (اِخ ) نام پادشاه نهم از ملوک اموی اندلس است . وی به سال 350 هَ . ق . پس از وفات پدرش عبدالرحمن ناصر لدین اﷲ بتخت سلطنت جلوس کرد. او همواره حامی علم و هنر بود و پس از جلوس جدیت خود را در این باب بیشت