نصیبهلغتنامه دهخدانصیبه .[ ن َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نصیب . حصه . قسمت . (از آنندراج ). مأخوذ از نصیب . بهره . سهم . بهر. روزی . رزق .حظ. بخش : آن نان را که نصیبه ٔ خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی . (منتخب قابوسنامه ص <span class=
نصیبهفرهنگ فارسی عمید۱. تقدیر؛ سرنوشت: ◻︎ کنون به آب می لعل خرقه میشویم / نصیبهٴ ازل از خود نمیتوان انداخت (حافظ: ۵۰).۲. نصیب؛ بهره.۳. هرچه که آن را علم و نشان گردانند.۴. سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند.
نصیبهفرهنگ نامها(تلفظ: nasibe) (عربی) (مؤنث نَصیب) ، سهم کسی از چیزی ، بهره ، حصه ؛ قسمت هر کس از سرنوشت .
نیسبهلغتنامه دهخدانیسبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) هر مرتبه و رسته و چینه ٔ دیوار گلین که بر روی هم گذارند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
نیسبةلغتنامه دهخدانیسبة. [ ن َس َ ب َ ] (ع مص ) تکاپوی نمودن در سخن چینی میان دو کس . (از منتهی الارب ): نیسب بینهما؛ اقبل و ادبر بالنمیمة و غیرها. (اقرب الموارد). || (اِمص ) نمامی . سخن چینی . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
نسبهلغتنامه دهخدانسبه . [ ن ِ ب َ / ب ِ ] (اِ) رده و رجه ٔ خشتهای دیوارو چینه ٔ دیوار. (ناظم الاطباء). رجوع به نسپه شود.
نشبةلغتنامه دهخدانشبة. [ ن ُ ش َ ب َ ] (ع ص ) مردی که چون به کاری درآویزد از آن دست نکشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد). نُشبَة. (المنجد).
نصیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهره، بهر، حصه، روزی، سهم، قسمت، نصیبه، نوال ۲. اقبال، بخت، تقدیر، سرنوشت، طالع ۳. قرعه، نشان، نصیبه
نصائبلغتنامه دهخدانصائب . [ ن َ ءِ ] (ع اِ) سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). || ج ِ نصیبة. رجوع به نصیبة شود.
شاخصفرهنگ مترادف و متضاد۱. شاخصه، علامت، نما، نماینده ۲. مشخص، معلوم ۳. برجسته، ممتاز، مهم ۴. پایه، ماخذ ۵. میله، نصیبه
یک مزهلغتنامه دهخدایک مزه . [ ی َ / ی ِ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) هم مزه . (یادداشت مؤلف ). هم طعم . دو یا چند طعام که دارای یک طعم و مزه باشند. دارای مزه ٔ واحد : جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای هرچن
نصیبةلغتنامه دهخدانصیبة. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) زنی جراح که در جنگ احدچند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کمان ساخت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نسیبة شود.