نظیرلغتنامه دهخدانظیر. [ ن َ ] (اِخ ) نظیرالدین (مولانا...). از شاعران معماگوی عهد امیر علیشیر است . این معما به اسم «مقبول » از اوست :با من بیچاره آن مه بد نکردهر که حرفی گفت از من رد نکرد.رجوع به مجالس النفائس ص 252 شود.
نظیرلغتنامه دهخدانظیر. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مثل . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). شبیه . (متن اللغة) (ناظم الاطباء). شریک . هنباز. برابر. یکسان . (ناظم الاطباء). مساوی . (اقرب الموارد) (المنجد). ماننده .همانند. همتا. جفت . یار
نظیرلغتنامه دهخدانظیر. [ ن َ] (اِخ ) امان اﷲ بیک زنگنه ٔ شیرازی ، متخلص به نظیر، از شاعران قرن سیزدهم هجری قمری و از شاگردان رفیق اصفهانی است . به سال 1226 هَ . ق . درگذشت . او راست :مگر آن سرو چمان سوی چمن می آیدکز چمن رایحه ٔ مشک ختن می آیدشوخ ع
پرستوی دریایی سیاه حقیقیChlidonias niger nigerواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ کاکائیان و راستۀ سلیمسانان با جثۀ کوچک و نسبتاً سیاه
پینجرلغتنامه دهخداپینجر. [ ج ِ ] (اِخ ) قصبه ای است در اواسط هندوستان و در جهت غربی خطه ٔ برار. در قضای آکوله ، در دوهزارگزی جنوب شرقی آکوله . ویرانه های بتخانه ای آنجاست و آن وقتی بس بزرگ بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
گنجرلغتنامه دهخداگنجر. [ گ َ ج َ ] (اِ) سرخی و غازه ای باشد که زنان بر روی مالند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنجار شود.
نظرلغتنامه دهخدانظر. [ ن َ ] (ع مص ) درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی . || فروختن چیزی را به مهلت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نَظَر. (از متن اللغة). رجوع به نظر شود.
نظرلغتنامه دهخدانظر. [ ن ِ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ). مثل . نظیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نظیرالسمتلغتنامه دهخدانظیرالسمت . [ ن َ رُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح هیأت ، نقطه ٔ مقابل سمت . (از المنجد). آن نقطه از نصف دایره ٔ تحت الارض که عموداً مقابل باشد با نقطه ٔ سمت الرأس . (ناظم الاطباء).
نظیرةلغتنامه دهخدانظیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نظیر، به معنی مثل و شبیه است . (از متن اللغة). رجوع به نظیر شود. || مهتر قوم که مردم در همه ٔ کارها به وی نگرند و دست نگر او باشند . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). نظورة. نظور. ناظورة. (متن اللغة). رجوع به ناظورة و نظور
نظیریةلغتنامه دهخدانظیریة. [ ن َ ری ی َ ] (اِخ ) سنه ٔنظیریة؛ نام سال چهارم نزول قرآن به مدینة، و در این سال سوره ٔ حشر و ممتحنه نازل شد. و آن مطابق با سال هفدهم بعثت حضرت رسول (ص ) است . (یادداشت مؤلف ).
نظيردیکشنری عربی به فارسیمانند , نظير , شباهت , شي قابل قياس , لغت متشابه , هم اندازه , برابر , مساوي , هم پايه , همرتبه , شبيه , يکسان , همانند , همگن , برابر شدن با , مساوي بودن , هم تراز کردن
نظیر مشهدیلغتنامه دهخدانظیر مشهدی . [ ن َ رِ م َ هََ ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم هجری قمری و معاصر نظیری نیشابوری است . وی ابتدا نظیری تخلص داشته و«به سال هَ . ق . به هندآمده نظیری نیشابوری از او خواست که ترک این تخلص کند، وی یاء آخر را انداخت و از آن به بعد نظیر تخلص شد و نظیری نیشابوری ده هزار
نظیرالسمتلغتنامه دهخدانظیرالسمت . [ ن َ رُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح هیأت ، نقطه ٔ مقابل سمت . (از المنجد). آن نقطه از نصف دایره ٔ تحت الارض که عموداً مقابل باشد با نقطه ٔ سمت الرأس . (ناظم الاطباء).
نظیرةلغتنامه دهخدانظیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نظیر، به معنی مثل و شبیه است . (از متن اللغة). رجوع به نظیر شود. || مهتر قوم که مردم در همه ٔ کارها به وی نگرند و دست نگر او باشند . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). نظورة. نظور. ناظورة. (متن اللغة). رجوع به ناظورة و نظور
نظیری قمیلغتنامه دهخدانظیری قمی . [ ن َ ری ِ ق ُم ْ می ] (اِخ ) در قرن دهم هجری قمری می زیست و قصه خوان و شاعر بود. این بیت او راست :شاها به دولت تو حیثیتم بسی هست هم شاعر ظریفم هم قصه خوان کامل .(از تحفه ٔ سامی ص 166).
دشت نظیرلغتنامه دهخدادشت نظیر. [ دَ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پنجکرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و ارزن و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
شنظیرلغتنامه دهخداشنظیر. [ ش ِ ] (ع اِ) سنگ بزرگ که از سرکوه شکافته برافتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اطراف و کرانه ٔ کوه . ج ، شُناظیر. (ازاقرب الموارد). || (ص ) بدخوی پلیدزبان . (منتهی الارب ). رجل شِنْغیر شنظیر؛ بدخوی و فحاش . ج ، شناظیر. (از اقرب الموارد). پست خوی . (مهذب الاسما
مراعات نظیرلغتنامه دهخدامراعات نظیر. [ م ُ ت ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در بدیع، مراعات النظیر یا مراعات نظیر یا صنعت تناسب آن است که شاعر یا نویسنده در شعر یا نثر خود کلماتی را به کار گیرد که با هم نسبتی و مناسبتی داشته باشند، مثلاًکلمات مزرع و داس و کِشته و درو در این بیت حافظ:مزرع سبز ف
مراعات النظیرلغتنامه دهخدامراعات النظیر. [ م ُ تُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) مراعات نظیر. رجوع به مراعات نظیر شود.
بی نظیرلغتنامه دهخدابی نظیر. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظیر) بی مثل .بی مانند. نادر. بی همتا. (ناظم الاطباء) : ای بی قیاس و دولت تو چون تو بی قیاس ای بی نظیر و همت تو چون تو بی نظیر. منوچهری .علم علی نه قال و مقال است عن فلان بل