نعشلغتنامه دهخدانعش . [ ن َ ] (ع اِ) جنازه . (غیاث اللغات )(مهذب الاسماء). جنازه ٔ با مرده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). سریر میت هنگامی که مرده در آن است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جنازه خواه میت مسلمان باشد خواه نامسلمان باشد. (غیاث اللغات ). تخت چهار پایه ٔ کوتاهی که میت راب
نهشلغتنامه دهخدانهش . [ ن َ ] (ع مص ) به دندان پیش گزیدن چیزی را و برکندن . (منتهی الارب ). عض . (اقرب الموارد). به دندان پیش گرفتن . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || گزیدن مار و سگ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گزیدن مار و عقرب . (از اقرب الموارد). گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی ).
نهشلغتنامه دهخدانهش . [ ن َ هَِ ] (ع ص ) بعیرٌ نهش ؛ شتر که در باطن سپل آن نشانی باشد سوای اثرة که بر زمین آشکار گردد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نَمِش . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || نهش الیدین ؛ ستور سبک دست ،و کذا نهش القوائم . (منتهی الارب ). خفیف الیدین . (از اقرب الموارد). ضعیف
نحزلغتنامه دهخدانحز. [ ن َ ] (ع مص ) دور کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). دفع. نخس . (المنجد) (از اقرب الموارد). چیزی را دفع کردن . (فرهنگ خطی ). || چیزی را با پای زدن . (المنجد). || سپوختن . || درخستن به دست و پای و به چوب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوفتن چیزی را در هاون . (از م
نحزلغتنامه دهخدانحز. [ ن َ ح َ ] (ع مص ) به نحاز مبتلا شدن شتر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نحاز شود.
نعشیلهلغتنامه دهخدانعشیله . [ ن َ ل َ /ل ِ ] (اِ) مرغ سرخ کرده شد با پیاز و ماش و تخم مرغ . (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 385 شود.
دختر نعشلغتنامه دهخدادختر نعش . [ دُ ت َرِ ن َ ] (اِخ ) بنات نعش . بنات النعش . هفتورنگ . هفت ستاره ٔ روشن اند که از آن چهار ستاره را که مانند چهارگوشه اند «نعش » و سه ستاره ٔ دیگر را «بنات » نامند.- دختر نعش را کند پروین ؛ یعنی پریشان و پراکنده را جمع کند <span class
دختران نعشلغتنامه دهخدادختران نعش . [ دُ ت َ ن ِ ن َ ] (اِخ ) هفتورنگ . هفت ستاره ٔ روشن در آسمان . رجوع به دخترنعش و بنات نعش و هفتورنگ و دب اکبر و دب اصغر شود.
نعش بردارلغتنامه دهخدانعش بردار. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) جنازه کش . که تابوت مرده را بر دوش گیرد و حمل کند : به یثرب گرم جان ستاند فلک شود نعش بردار من صد ملک .ملاطغرا (آنندراج ).
فارطانلغتنامه دهخدافارطان . [ رِ ] (اِخ ) دو ستاره ٔ متباین اند در پیش سریر بنات نعش . (از اقرب الموارد). رجوع به بنات نعش شود.
نعشیلهلغتنامه دهخدانعشیله . [ ن َ ل َ /ل ِ ] (اِ) مرغ سرخ کرده شد با پیاز و ماش و تخم مرغ . (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 385 شود.
نعش بردارلغتنامه دهخدانعش بردار. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) جنازه کش . که تابوت مرده را بر دوش گیرد و حمل کند : به یثرب گرم جان ستاند فلک شود نعش بردار من صد ملک .ملاطغرا (آنندراج ).
نعش کشلغتنامه دهخدانعش کش . [ ن َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) که نعش را بر دوش گیرد و حمل کند. || (اِ مرکب ) وسیله ٔ بردن جسد مرده به گورستان . وسیله ای که جسد مرده را در آن نهند و به گورستان برند.
دختر نعشلغتنامه دهخدادختر نعش . [ دُ ت َرِ ن َ ] (اِخ ) بنات نعش . بنات النعش . هفتورنگ . هفت ستاره ٔ روشن اند که از آن چهار ستاره را که مانند چهارگوشه اند «نعش » و سه ستاره ٔ دیگر را «بنات » نامند.- دختر نعش را کند پروین ؛ یعنی پریشان و پراکنده را جمع کند <span class
دختران نعشلغتنامه دهخدادختران نعش . [ دُ ت َ ن ِ ن َ ] (اِخ ) هفتورنگ . هفت ستاره ٔ روشن در آسمان . رجوع به دخترنعش و بنات نعش و هفتورنگ و دب اکبر و دب اصغر شود.
منعشلغتنامه دهخدامنعش . [ م ُ ع َش ش ] (ع ص ) پیراهن درپی پذیرفته .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). پیراهن درپی زده . (ناظم الاطباء). پیراهن رقعه دوخته شده . (از اقرب الموارد).
منعشلغتنامه دهخدامنعش . [ م ُع ِ ] (ع ص ) نشاطدهنده . برخیزاننده . افزاینده : فلان دارو منعش حرارت غریزی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
اطنعشلغتنامه دهخدااطنعش . [ اِ ن َ ع َ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) به لهجه ٔ عامیانه ٔ مردم بغدادبر اثنی عشر اطلاق شود. رجوع به نشوءاللغة ص 68 شود.