نعملغتنامه دهخدانعم . [ ن َ ] (ع مص ) برهنه پای آمدن . (از ناظم الاطباء). || (ق ) لغتی است در نَعَم . (اقرب الموارد).
نعملغتنامه دهخدانعم . [ ن َ ع َ ] (ع ق ) کلمه ٔ ایجاب و تصدیق به معنی آری و بلی . (از غیاث اللغات ). حرف جواب است و اگربعد از ماضی واقع شود معنی آن تصدیق است چنانکه در «هل قام زید» و اگر بعد از مستقبل واقع شود معنی آن وعده است چنانکه «نعم » در جواب «هل تقول ». || بلی . آری . اجل . مقابل لا ب
نعملغتنامه دهخدانعم . [ ن َ ع َ / ن َ ] (ع اِ) شتر و گوسپندیا بخصوص شتر و گفته اند ستور چرنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتر، بر گاو و گوسفند نیز اطلاق شود. (از المنجد). ج ، انعام ، نُعمان . جج ، اناعیم .
نام تنالگانیcorporate name, collective nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی رسمی که یک تنالگان با آن شناخته میشود
نامنماname tag, name tapeواژههای مصوب فرهنگستاننوار کوچک یا برچسبی که بر روی لباس نظامی نصب میشود و نشاندهندة نام و نشان پایور است
سامانۀ نام دامنهdomain name system, domain name server, domain name serviceواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای اینترنتی که نامهای دامنه را به نشانیهایی در قالب قرارداد اینترنت برمیگردانَد متـ . ساناد
نام شیمیاییchemical nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی که شیمیدانها برای ترکیبات شیمیایی به کار میبرند و ساختار شیمیایی آنها را نشان میدهد
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن َ م َ ت َ / ن ِ م َ ت َ / ن ُ م َ ت َ ] (ع اِ) نعمة عین ؛ اکراماً لک و انعاماً لعینک . (متن اللغة). نعام عین . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به نعام شود.
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. در 38 هزارگزی شمال شرقی گاوبندی در جلگه ٔگرمسیری واقع است و 126 نفر سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و خرما است . شغل ا
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن ِ م َ ] (ع اِمص ، اِ) دست و دسترس نیکو. (از منتهی الارب ). آنچه از روزی و مال و جز آن که نصیب آید. (از اقرب الموارد). یدالبیضاء الصالحة. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || نعمةاﷲ؛ آنچه خدا به بنده عطا کند از چیزهائی که غیر از آن مورد آرزوی او نیست . (از اقرب الموارد). |
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ سوسنگرد شهرستان دشت میشان ، در 4هزارگزی جنوب غربی سوسنگرد در دشت گرمسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کرخه تأمین می شود. محصولش غلات و برنج است
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن ُ م َ ] (ع اِ) مسرت . (تاج العروس ). || نعمةالعین ؛ آنچه بدان خنکی چشم دست دهد. (آنندراج ). قرةالعین . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن َ م َ ت َ / ن ِ م َ ت َ / ن ُ م َ ت َ ] (ع اِ) نعمة عین ؛ اکراماً لک و انعاماً لعینک . (متن اللغة). نعام عین . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به نعام شود.
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. در 38 هزارگزی شمال شرقی گاوبندی در جلگه ٔگرمسیری واقع است و 126 نفر سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و خرما است . شغل ا
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن ِ م َ ] (ع اِمص ، اِ) دست و دسترس نیکو. (از منتهی الارب ). آنچه از روزی و مال و جز آن که نصیب آید. (از اقرب الموارد). یدالبیضاء الصالحة. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || نعمةاﷲ؛ آنچه خدا به بنده عطا کند از چیزهائی که غیر از آن مورد آرزوی او نیست . (از اقرب الموارد). |
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ سوسنگرد شهرستان دشت میشان ، در 4هزارگزی جنوب غربی سوسنگرد در دشت گرمسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کرخه تأمین می شود. محصولش غلات و برنج است
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن ُ م َ ] (ع اِ) مسرت . (تاج العروس ). || نعمةالعین ؛ آنچه بدان خنکی چشم دست دهد. (آنندراج ). قرةالعین . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
خیف النعملغتنامه دهخداخیف النعم . [ خ َ فُن ْ ن َ ع َ ](اِخ ) موضعی است فروتر از خیف سلام . (منتهی الارب ).
شنعملغتنامه دهخداشنعم . [ ش ِن ْ ن َ / ش ِ ع َم م ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دراز و طویل . (ناظم الاطباء).
متنعملغتنامه دهخدامتنعم . [ م ُ ت َ ن َع ْ ع ِ ] (ع ص ) به ناز و نعمت گذران کننده . (غیاث ) (آنندراج ). فراخ و آسان زندگانی کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت گذران کننده و برخوردار از لذت و آسایش زندگانی . (ناظم الاطباء). به ناز و نعمت پرورش یافته . (یاد
دیر نعملغتنامه دهخدادیر نعم . [ دَ رِ ن َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: شایدنزدیک رحبه ٔ مالک بن طوق باشد. (از معجم البلدان ).
لا و نعملغتنامه دهخدالا و نعم . [ وَ ن َ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: لا به معنی نه + نعم به معنی آری ). از قبیل تقابل . از اتباع . و هر دو حرف ایجابند «لا» برای نفی وانکار به معنی نی و نیست و «نعم » برای اثبات و اقراربه معنی آری و بلی . (غیاث ). بحث . جَدَل : گش