نعومتلغتنامه دهخدانعومت . [ ن ُ م َ ] (ع مص ) نعومة. رجوع به نعومة شود. || (اِمص ) نرمی . استرخاء. نرمی و نازکی . (یادداشت مؤلف ).
نااومیدلغتنامه دهخدانااومید. (ص مرکب ) نومید. مأیوس . ناامید : پس چون حال به آنجا رسید و هر کس از کار او نااومید گشتند، این بزرگ را کنیزکی بود فصیحه ، قصه ای نوشت ... (نوروزنامه ). تا عاقبت که از جان نااومید شدند. (مجمل التواریخ ). رجوع به ناامید و نومید شود.
نهمتلغتنامه دهخدانهمت . [ ن َ م َ ] (ع اِ) مراد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کمال مطلوب . غایت آرزو. کمال مقصود. ایده آل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهمة شود : کامران باش و به نهمت رس و بی انده زی شادمان باش و ز جان و ز جوانی برخور. فرخی .<
ملایمتفرهنگ مترادف و متضادارفاق، اعتدال، بردباری، رفق، سازگاری، شکیبایی، صلحجویی، لطف، مدارا، مسالمت، مهربانی، نرمی، نعومت ≠ تندی، خشونت
رخاصةلغتنامه دهخدارخاصة. [ رَ ص َ ](ع مص ) رُخوصة. نرم شدن و نازک گردیدن بدن . (ناظم الاطباء). مصدر است از رخص . (منتهی الارب ). نرم و نازک شدن . (آنندراج ). نعومت و نرمی . (از اقرب الموارد).
خوش عیشیلغتنامه دهخداخوش عیشی . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ/ ع ِ ] (حامص مرکب ) رفاه حال . (یادداشت مؤلف ). نعم . نعومت : و پیوسته آن مدت را گذرانیده به فکاهت و خوش عیشی و افسانه . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
رهرهةلغتنامه دهخدارهرهة. [ رَ رَ هََ ] (ع اِمص ) خوبی درخش رنگ بشره و بشاشت چهره و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نعومت و نازکی بدن و نزاکت آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
غیدلغتنامه دهخداغید. [ غ َ ی َ] (ع مص ) خمیدن گردن کسی و کژ گردیدن و مائل شدن اعطاف او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمیده شدن گردن و نرم شدن شانه های کسی ، و این پسندیده و مطلوب است ، و صفت آن اَغیَد می آید. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نازکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم مصدر است بمعنی ن