نغنخوادلغتنامه دهخدانغنخواد. [ ن َ ن َ خوا / خا ] (اِ) نغن . زنیان . نانخواه .(برهان قاطع). تخمی باشد که بر روی نان ریخته بپزند. و در دفع برودت و نفخ بغایت مفید است : شعر مرا هرآینه از هزل چاشنی باید بجای بلبل و گشنیز نغنخواد.
نغنخوالانلغتنامه دهخدانغنخوالان . [ ن َ ن َ خوا/ خا ] (اِ) نغنخواد. (انجمن آرا). نانخواه . نغن . (برهان قاطع) : رویت مزه یافته ز خالان چون لذت نان ز نغنخوالان .سلمان (از جهانگیری ).
نغنلغتنامه دهخدانغن . [ ن َ غ َ ] (اِ)ناف . (جهانگیری ) (رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || سوراخ ناف . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || نانخواه . زنیان . تخمی است است که گاهی بر روی خمیر نان پاشند. (از برهان قاطع). نغنخلان . نغنخواد. نغنخوالان . نغنخوایین . (ناظم الاطباء).
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و نیز از حروف هوائیه و جوفیه