نغوللغتنامه دهخدانغول . [ ن َ ] (اِ) آغال گوسفندان . آغل . نغل . (انجمن آرا) (آنندراج ). زیرزمینی را گویند که در صحرا و دامن کوه بجهت گوسفندان بسازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). جائی را گویند که در کوهها و صحراها به جهت گاوان و گوسفندان و چهارپایان سازند شب هنگام در آنجا بسر برند و آن را
نغوللغتنامه دهخدانغول . [ ن ِ ] (اِ) پوشش نردبان . سقف نردبان را نغول گویند. (از جهانگیری ). نردبان . (غیاث اللغات ). نردبان و زینه پایه ٔ سقف دار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوشش سر نردبان است که بر بام خانه سازند تا باران به درون نیاید. (از برهان قاطع). نردبان مسقف ، و آن را نا
نغوللغتنامه دهخدانغول . [ ن ُ ] (ص ) عمیق . ژرف . (جهانگیری ) (از برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). که قعر آن دور باشد. (از انجمن آرا)(آنندراج ). بحر نغول و چاه نغول ، دریا و چاهی را گویند که قعر آن بسیار ژرف و بسیار دور باشد و هر چه مانند آن بود. (جهانگیری ) <span class="h
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا . (منتهی الارب )(آنندراج ). زنازاده که فاسدالنسب است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَغِل . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (المنجد). نغیل . (متن اللغة). || حیوانی که از اسب و خر تولد کند. (از المنجد). قاطر.
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ غ َ ] (ص ) ژرف . دوراَندرون . (یادداشت مؤلف از حفان ). رجوع به نُغُل شود : نغل چاهی است این چاه طبیعت مشو زنهار گمراه از طبیعت .عطار.
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ غ ِ ] (اِ) کنده ای باشد از برای گوسپندان و راهگذریان بکنند تا به شب بدان خانه اندرشوند در دشت و دامن کوه . (لغت فرس اسدی ص 327). و به تازی کهف گویند. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جایی که در صحرا و دامن کوه مانند زیر زمین بجهت
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ غ ِ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بدنسب . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). زنازاده را گویند بعلت فساد نسبش . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نَغل . (اقرب الموارد) (المنجد). تأنیث آن نغلة است . (آنندراج ). || پوست تباه شده در دباغت . (از منتهی الار
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن ُ غ ُ ] (ص ) عمیق . مرادف نغول . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نیز رجوع به نَغَل شود : نغل چاهی است این چاه طبیعت مشو زنهار گمراه طبیعت . عطار (از انجمن آرا).|| (اِ) در تداول نجاران ، عرض و پهنای درون دول
نغولةلغتنامه دهخدانغولة. [ ن ُ ل َ ] (ع مص ) تباه گشتن بچه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تباه گشتن نسب مولود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). رجوع به نغل شود.
نغولهلغتنامه دهخدانغوله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (اِ) زلف . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موی پیچیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زلف خوبان . (از برهان قاطع). بعضی گویند: موی های سر که زنان بهم آورده بر سر گره دهند و آن را در عرف هند جوزا خوانند. (آنندراج ) <
نغولیلغتنامه دهخدانغولی . [ ن ُ ] (حامص ) عمق . (ناظم الاطباء). نغول بودن . ژرف و عمیق بودن . رجوع به نغول شود. || تعمق . غور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
نغولهفرهنگ فارسی عمیدزلف؛ گیسو: ◻︎ نغوله بسته بر لاله ز عنبر / ز گوش آویزه کرده لؤلؤ تر (نظامی: لغتنامه: نغوله).
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن ُ ق ُ ] (اِ) زیرزمینی را گویند که در کوه و بیابان به جهت خوابیدن گوسفندان سازند. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نغول . (ناظم الاطباء). مصحف نغل (نغول ) است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || عمق و قعر و ژرف . (برهان قاطع) (آنندراج ). مصحف نغل ، مخف
افکارلغتنامه دهخداافکار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فِکْر و فَکْر، اندیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). فکرها. اندیشه ها.تصورات . اوهام . تدابیر. (ناظم الاطباء) : خاصه هرشب جمله افکار عقول نیست گردد غرق در بحر نغول .مولو
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن ُ غ ُ ] (ص ) عمیق . مرادف نغول . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نیز رجوع به نَغَل شود : نغل چاهی است این چاه طبیعت مشو زنهار گمراه طبیعت . عطار (از انجمن آرا).|| (اِ) در تداول نجاران ، عرض و پهنای درون دول
آغللغتنامه دهخداآغل . [ غ ِ / غ ُ ] (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه وبیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه . شبغا. شوگاه . آغیل . شوغا. شب غاز. شب غازه . شوغار. شوغاره . شب غاو. آغول . نَغِل . نُغول . باغل . غال . آغال . غو
نغولةلغتنامه دهخدانغولة. [ ن ُ ل َ ] (ع مص ) تباه گشتن بچه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تباه گشتن نسب مولود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). رجوع به نغل شود.
نغولهلغتنامه دهخدانغوله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (اِ) زلف . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موی پیچیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زلف خوبان . (از برهان قاطع). بعضی گویند: موی های سر که زنان بهم آورده بر سر گره دهند و آن را در عرف هند جوزا خوانند. (آنندراج ) <
نغولی کردنلغتنامه دهخدانغولی کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در کارها تعمق کردن . (از جهانگیری ).- نغولی کردن در کارها ؛ به غور آن رسیدن و در آن تعمق کردن و از روی فهمیدگی کاری کردن . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
نغولیلغتنامه دهخدانغولی . [ ن ُ ] (حامص ) عمق . (ناظم الاطباء). نغول بودن . ژرف و عمیق بودن . رجوع به نغول شود. || تعمق . غور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
نغولهفرهنگ فارسی عمیدزلف؛ گیسو: ◻︎ نغوله بسته بر لاله ز عنبر / ز گوش آویزه کرده لؤلؤ تر (نظامی: لغتنامه: نغوله).
منغوللغتنامه دهخدامنغول . [م ُ ] (اِخ ) مغول : چون لشکر منغول به لب آب ترمد... سلطان محمد خوارزمشاه هزیمت کرد و لشکر سیستان بجمله کشته شدند و این بود به سال ششصد و شانزده و گرفتن لشکر منغول زمین خراسان را هم در این سال .(تاریخ سیستان ). و مدد طلبیدن خداوندزاده رکن الدین