نفاقلغتنامه دهخدانفاق . [ ن َ ] (ع مص ) رایج و روان گردیدن بیع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رواج شدن بیع. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || روان و رواج یافتن متاع . (غیاث اللغات ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || برپای شدن و رواج و رونق گرفتن بازار. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
نفاقلغتنامه دهخدانفاق . [ ن ِ ] (ع مص ) دوروئی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). منافقة. (زوزنی ) (منتهی الارب ). کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن . (از منتهی الارب ). کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن . (از اقرب الموارد
نفاغلغتنامه دهخدانفاغ . [ ن ِ ] (اِ) قحف . (لغت فرس اسدی ). قدحی که از آن شراب خورند. (فرهنگ خطی ) (سروری ). قدح بزرگی باشد که با آن شراب خورند. (جهانگیری ) (از برهان قاطع). قدح بزرگ . (غیاث اللغات ). قدحی بلند که باآن شراب خورند. (انجمن آرا). قدح بزرگی که بدان شراب خورند ویژه قدحی که از کاسه
نفاغفرهنگ فارسی عمیدقدحی که با آن شراب بخورند: ◻︎ دل شاد دار و پند کسائی نگاه دار / یک چشم زو جدا مشو از رطل و از نفاغ (کسائی: مجمعالفرس: نفاغ).
نِّفَاقِفرهنگ واژگان قرآننفاق - دو رويي (نفاقدر عرف قرآن به معناي اظهار ايمان و پنهان داشتن کفر باطني است .اصل اين کلمه از نفق به معني تونل و راهي است که از زير زمين برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغي نفقا في الأرض "، سوراخ و لانه موش صحرائي را نيز نافقاء مي نامند و ميگويند : نافق - و يا - نفق اليربوع ، يعني موش صحرا
نفاق زدنلغتنامه دهخدانفاق زدن . [ ن ِزَ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . تزویر کردن : وزیر پوشیده نفاقی می زد. (تاریخ بیهقی ص 623).
نفاق زدنلغتنامه دهخدانفاق زدن . [ ن ِزَ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . تزویر کردن : وزیر پوشیده نفاقی می زد. (تاریخ بیهقی ص 623).
نفاق کردنلغتنامه دهخدانفاق کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . ریا کردن . || درتداول ، جدائی کردن . به خلاف میل و رای همگان رفتن .
نفاق آمیزلغتنامه دهخدانفاق آمیز. [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) به دروغ و تزویر آمیخته : رها کن جنگ و راه صلح بگشای نفاق آمیز عذری چند بنمای .نظامی .
نفاق زدنلغتنامه دهخدانفاق زدن . [ ن ِزَ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . تزویر کردن : وزیر پوشیده نفاقی می زد. (تاریخ بیهقی ص 623).
نفاق کردنلغتنامه دهخدانفاق کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . ریا کردن . || درتداول ، جدائی کردن . به خلاف میل و رای همگان رفتن .
نفاق آمیزلغتنامه دهخدانفاق آمیز. [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) به دروغ و تزویر آمیخته : رها کن جنگ و راه صلح بگشای نفاق آمیز عذری چند بنمای .نظامی .
زیت الانفاقلغتنامه دهخدازیت الانفاق . [ زَ تُل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) روغن زیتون نارسیده است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). روغن که از زیتون نارس گیرند. زیت رکابی . زیت فلسطین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و زیت انفاق از غوره ٔ زیتون گیرند یعنی از زیتون سبز. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی یادد
مرادآباد انفاقلغتنامه دهخدامرادآباد انفاق . [ م ُ دِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک ، در 54هزارگزی جنوب شرقی فرمیهن کنار راه آهن و در دامنه سردسیری واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
اخرنفاقلغتنامه دهخدااخرنفاق . [ اِ رِ ] (ع مص ) خرفقه . سر فروداشتن . || خاموش بودن . || دوسیدن به زمین .
ادرنفاقلغتنامه دهخداادرنفاق . [ اِ رِ ] (ع مص ) پیش درآمدن . || شتاب کردن در رفتار.(منتهی الارب ). بشتاب و سرعت رفتن . (آنندراج ). نیک رفتن . (منتهی الارب ). بگذشتن . (زوزنی ). و یقال اِدْرَنْفِق ْ مُرْمَعِلّاً؛ ای امض راشداً. (منتهی الارب ).