نفت اندازیلغتنامه دهخدانفت اندازی . [ ن َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نفت انداز. آتشبازی : هندوئی نفت اندازی همی آموخت حکیمی گفت ترا که خانه نئین است بازی نه این است . (گلستان سعدی ).
نفت اندازیفرهنگ فارسی عمیداز فنون جنگی که چیزهای آلوده به نفت را آتش میزدند و به طرف دشمن میانداختند.
نفثلغتنامه دهخدانفث . [ ن َ ] (ع مص ) دردمیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دمیدن . پف کردن . فوت کردن . (یادداشت مؤلف ). فی اللغة شبیهة بالنفح ، و یقال هو نفح بلاریق . (بحر الجواهر) (ی
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (اِ) در اوستا: نپته (تر. نمناک )،هندی باستان : نبه ، نبهته (شکافتن ، ترکیدن )، هوبشمان گوید: اسم مفعول از ریشه ٔ نبه در اوستا نبد آمده ، که نظایر متعدد دارد. اسم مفعول مختوم به ته ، نپته است . (قیاس شود با بسته = سانسکریت بدهه و غیره ) . دلیلی نیست که آن را از ر
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (ع مص ) خشمگین گردیدن یا برآماسیدن از خشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضبناک شدن . (از متن اللغة). نفتان . (منتهی الارب ) (متن اللغة). نفاة. نفیت . (متن اللغة). || جوشیدن دیگ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). نفتان . نفیت . (متن اللغة) (اقرب
نفذلغتنامه دهخدانفذ. [ ن َ ف َ ] (ع اِمص ) نفاذ. روانی چیزی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). انفاذ. (اقرب الموارد) (متن اللغة) (ناظم الاطباء). روانی . اجرا. (ناظم الاطباء). اسم است از انفاذ. (از متن اللغة). نفوذ. (ناظم الاطباء). گویند: طعنة لها نفذ؛ ای طعنة نافذة. امر بنفذه ؛ ای بانفاذه .
نفطاندازیلغتنامه دهخدانفطاندازی . [ ن َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نفطانداز. رجوع به نفت اندازی شود : هندویی نفطاندازی همی آموخت . حکیمی گفت : تو را که خانه نیین است ، بازی نه این است . (گلستان ج یوسفی ص 159).
حراقهلغتنامه دهخداحراقه . [ ح َرْ را ق َ ] (ع اِ) جای سیاه زغال گران و گچ گران . || نوعی از کشتی ها که به وی نفت اندازی کنند بسوی دشمن . ج ، حَرّاقات . (منتهی الارب ). نوعی از کشتی که بدان در دریا بسوی دشمن آتش افکنند. نوعی کشتی . کشتیهای جنگی انواع بوده است ، «شونة» که بزرگ و دارای برجها بود،
گلریزلغتنامه دهخداگلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) پارچه که گلهای سرخ در آن بافند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشیدسحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی ... سیف اسفرنگ .بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم کشیده ایم
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (اِ) در اوستا: نپته (تر. نمناک )،هندی باستان : نبه ، نبهته (شکافتن ، ترکیدن )، هوبشمان گوید: اسم مفعول از ریشه ٔ نبه در اوستا نبد آمده ، که نظایر متعدد دارد. اسم مفعول مختوم به ته ، نپته است . (قیاس شود با بسته = سانسکریت بدهه و غیره ) . دلیلی نیست که آن را از ر
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (ع مص ) خشمگین گردیدن یا برآماسیدن از خشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضبناک شدن . (از متن اللغة). نفتان . (منتهی الارب ) (متن اللغة). نفاة. نفیت . (متن اللغة). || جوشیدن دیگ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). نفتان . نفیت . (متن اللغة) (اقرب
نفتفرهنگ فارسی عمیدمایعی غلیظ، تیرهرنگ، و قابل احتراق که بهوسیلۀ چاههای عمیق از زیر زمین استخراج میشود و از آن اتر، بنزین، روغنهای سبک، مازوت، و چندینهزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر بهدست میآید.
چاه نفتلغتنامه دهخداچاه نفت . [ هَِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاهی که از آن نفت بیرون آید. چاهی که از آن نفت استخراج شود. چشمه ٔ نفت . معدن نفت . چاه نفت خیز.
زنفتلغتنامه دهخدازنفت . [ زَ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان صفی آباداست که در بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع است و 263 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کنفتلغتنامه دهخداکنفت . [ ک ِ ن ِ ] (ص ) سرشکسته و خوار و خفیف و دمق شده . اصلاً این صفت برای غیرذی روح و به معنی کثیف است : پارچه ٔ کنفت ، کاغذ کنفت ، کتاب کنفت . امابعد بر سبیل توسع برای انسان نیز به کار رفته است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). کنف . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنف
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (اِ) در اوستا: نپته (تر. نمناک )،هندی باستان : نبه ، نبهته (شکافتن ، ترکیدن )، هوبشمان گوید: اسم مفعول از ریشه ٔ نبه در اوستا نبد آمده ، که نظایر متعدد دارد. اسم مفعول مختوم به ته ، نپته است . (قیاس شود با بسته = سانسکریت بدهه و غیره ) . دلیلی نیست که آن را از ر
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (ع مص ) خشمگین گردیدن یا برآماسیدن از خشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضبناک شدن . (از متن اللغة). نفتان . (منتهی الارب ) (متن اللغة). نفاة. نفیت . (متن اللغة). || جوشیدن دیگ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). نفتان . نفیت . (متن اللغة) (اقرب