نفثة المصدورفرهنگ فارسی عمید۱. خلطی که بیمار مبتلا به درد سینه از سینه خارج کند.۲. سخنی حاکی از اندوه و غم درونی که گوینده با گفتن آن آرامش پیدا کند.
نفثةلغتنامه دهخدانفثة. [ ن َ ث َ ] (ع اِ) یکی نفث است . (از اقرب الموارد). رجوع به نفث شود. || دمیدگی . || دمیدگی افسونگر و دم دهنده . (ناظم الاطباء). || انداخته شده . (یادداشت مؤلف ). || کلام . (یادداشت مؤلف ).
نفطهلغتنامه دهخدانفطه . [ ن َ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، در 26هزارگزی شمال غربی کرمانشاه ، در دشت سردسیری واقع است و 148 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ قره سوتأمین می شود. محصولش غلات
نفطةلغتنامه دهخدانفطة. [ ن َ طَ / ن ِ طَ / ن َ ف ِ طَ ] (ع اِ) آبله ٔ دست . (مهذب الاسماء). آبله . (غیاث اللغات ) (بحر الجواهر) (دهار)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیچک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نفطةلغتنامه دهخدانفطة. [ ن ُ ف َ طَ ] (ع ص ) سخت خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که زود خشمگین گردد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آنکه گونه ٔ وی از خشم سرخ می گردد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
نفیتةلغتنامه دهخدانفیتة. [ ن َ ت َ ] (ع اِ) آشی است از آرد و جز آن که به آب یا شیر ترتیب دهند، سطبرتر از سخینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کاچی . (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء).
ساقاطلغتنامه دهخداساقاط. (اِ) کارد تیز : رنود کارد و ساقاط کشیدند و خون خلقی از منتمیان درگاه بهرکوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثة المصدور زیدری ص 44).
پور سینالغتنامه دهخداپور سینا. [ رِ ] (اِخ ) مراد ابوعلی حسین بن عبداﷲبن سینا حکیم مشهور است : من مقیم دهر و عقل از نفثة المصدور من مایه ٔ احیای روح پور سینا ساخته . جلال الدین فریدون .رجوع به ابن سینا شود.
پیاده دوانیدنلغتنامه دهخداپیاده دوانیدن . [ دَ / دِ دَ دَ ] (مص مرکب )کس فرستادن . بشتاب روانه کردن : آن بود که پیاده بدرگاه گیتی پناه دوانید و عرضه داشتی بدین حضرت فرستاد. (نفثة المصدور، از سبک شناسی ج 3 ص <sp
مغانیلغتنامه دهخدامغانی . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عامیانه ٔ مُغَنّیَة. (از محیط المحیط) (از دزی ). زنان سرودگوی . غناکنندگان و سرایندگان : سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل ، اغانی مغانی بر مثالث و مثانی مرثیه ٔ جهانبانی او می خواند. و او بیخبر. (نفثة المصدور چ یزد
محموملغتنامه دهخدامحموم . [ م َ ] (ع ص ) تب گرفته . (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم . (از نفثة المصدور زیدری ).چنان سوزم که خامانم نبینندنداند تندرست احوال محموم .
نفثةلغتنامه دهخدانفثة. [ ن َ ث َ ] (ع اِ) یکی نفث است . (از اقرب الموارد). رجوع به نفث شود. || دمیدگی . || دمیدگی افسونگر و دم دهنده . (ناظم الاطباء). || انداخته شده . (یادداشت مؤلف ). || کلام . (یادداشت مؤلف ).
خبنفثةلغتنامه دهخداخبنفثة. [ خ َ ب َ ف َ ث َ ] (ع اِ) علم است دُبُر را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
خنفثةلغتنامه دهخداخنفثة. [ خ ُ ف ُ ث َ ] (ع اِ) نوعی حیوان کوچک است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
نفثةلغتنامه دهخدانفثة. [ ن َ ث َ ] (ع اِ) یکی نفث است . (از اقرب الموارد). رجوع به نفث شود. || دمیدگی . || دمیدگی افسونگر و دم دهنده . (ناظم الاطباء). || انداخته شده . (یادداشت مؤلف ). || کلام . (یادداشت مؤلف ).