نفوتلغتنامه دهخدانفوت . [ ن َ ] (ع ص ) مرجل نفوت ؛ دیگ جوشان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). نعت است از نفت . رجوع به نَفت شود.
نفوتلغتنامه دهخدانفوت . [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا،در جلگه ٔ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1023 تن سکنه دارد. آبش از ماسوله رودخان و چشمه تأمین می شود. محصولش برنج و ابریشم و توتون سیگار و شغل اهالی زراعت و کرایه کشی است . (از فرهنگ
نفودلغتنامه دهخدانفود. [ ن ُ ] (ع مص ) سپری شدن . (ترجمان علامه ٔجرجانی ص 100) (دهار). رجوع به نَفَد و نفاد شود.
نفوضلغتنامه دهخدانفوض . [ ن َ ] (ع ص ) بسیاربچه از زن و ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).کثیرةالولد. گویند: امراءة نفوض . (اقرب الموارد).
نفوضلغتنامه دهخدانفوض . [ ن ُ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نَفض . رجوع به نفض شود.
تَسْلُکُواْفرهنگ واژگان قرآنتا (از طريق راهها ) نفوذ کنيد(کلمه سلوک به معناي نفوذ کردن ، و نفوذ دادن است )
infiltrateدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ، نفوذ کردن، تراوش کردن، نشر کردن، گذاشتن، در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltratedدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ کرد، نفوذ کردن، تراوش کردن، نشر کردن، گذاشتن، در خطوط دشمن نفوذ کردن
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن ُ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفاذ شود. || جاری شدن فرمان و نامه . (غیاث اللغات )
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن َ ] (ع ص ) رسا و درگذرنده در هر کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درگذرنده در هر کار. الماضی فی جمیع اموره . نَفّاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفّاذ شود.
نفوذفرهنگ فارسی عمید۱. فرورفتن در چیزی.۲. [مجاز] تٲثیر گذاشتن بر کسی.۳. [مجاز] راهیافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی.۴. [مجاز] ورود به مکانی بهوسیلۀ غلبه؛ پیشروی.
قابلیت نفوذلغتنامه دهخداقابلیت نفوذ. [ ب ِ لی ی َ ت ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) نفوذپذیری ، در شیشه و پارچه و مانند آن .
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن ُ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفاذ شود. || جاری شدن فرمان و نامه . (غیاث اللغات )
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن َ ] (ع ص ) رسا و درگذرنده در هر کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درگذرنده در هر کار. الماضی فی جمیع اموره . نَفّاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفّاذ شود.
نفوذفرهنگ فارسی عمید۱. فرورفتن در چیزی.۲. [مجاز] تٲثیر گذاشتن بر کسی.۳. [مجاز] راهیافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی.۴. [مجاز] ورود به مکانی بهوسیلۀ غلبه؛ پیشروی.