نفوسلغتنامه دهخدانفوس . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَفس . رجوع به نَفس شود.- نفوس ثلاثه ؛ نفس اماره و لوامه و مطمئنه ، یا کنایه از ارواح ثلاثه که روح حیوانی و نباتی و جمادی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به ترکیبات نَفس شود.- نفوس قدسیه
نفوشلغتنامه دهخدانفوش . [ ن ُ] (ع مص ) در ارزانی درآمدن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || متوجه چیزی شدن که می خورد آن را. (از منتهی الارب ): نفش فلان علی الشی ٔ؛ اقبل علیه یأکله . (اقرب الموارد). || چرا کردن گوسفند و شتر به شب بی شبان . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الا
نفوزلغتنامه دهخدانفوز. [ ن َ ] (ع ص ) ظبی نفوز؛ آهوی برجهنده . (ناظم الاطباء). بدین معنی در مآخذ به دسترس ما ینفوز - بر وزن یعقوب - آمده است . رجوع به ینفوز شود.
منفوسلغتنامه دهخدامنفوس . [ م َ ] (ع ص ) بچه ٔ زاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). منفوسة. (ناظم الاطباء). رجوع به منفوسة شود. || ولد منفوس ؛ بچه ای که مادرش زچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شی ٔ منفوس ؛ چیز گرانمایه و مرغوب . (منتهی الارب ) (آن