نقوعلغتنامه دهخدانقوع . [ ن َ ] (ع اِ) آنچه از قسم ادویه و میوه در آب تر کنند. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). آنچه در آب تر نهند چون مویز و خرما و داروو بکنی و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارو که در آب آغارند. (مهذب الاسماء). آنچه در آب بخیسانند چون مویز و خرما و دارو و جز آن . (ناظ
نقوعلغتنامه دهخدانقوع . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْع. رجوع به نَقْع شود. || (مص ) بسیار گردیدن موت . || بد گفتن و دشنام زشت دادن کسی را. || تر نهادن دارو را در آب . (از منتهی الارب ). خیساندن . خیسانیدن . خیس کردن . آغوندن . مرس . (یادداشت مؤلف ). || در پی بانگ رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب
نقوعفرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سیراب شدن . 2 - (اِ.) آنچه در آب بخیسانند به منظور استفادة دارویی از آن .
نقوهلغتنامه دهخدانقوه . [ ن ُ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (تاج المصادر بیهقی ). نقه . رجوع به نَقَه شود. || دانستن و فهمیدن . (آنندراج ). نقه . نقاهة. نقهان . (اقرب الموارد). رجوع به نَقْه شود.
نقوةلغتنامه دهخدانقوة. [ ن َق ْ وَ ] (ع اِ) نقوةالشی ٔ؛ برگزیده ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نقاوة. نقایة. (منتهی الارب ). رجوع به نقاوة شود.
نکوعلغتنامه دهخدانکوع . [ ن َ ] (ع ص ) زن پستک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن کوتاه . (مهذب الاسماء). زن کوتاه قامت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، نُکُع.
نکوهلغتنامه دهخدانکوه . [ ن ِ ] (نف مرخم ) فاعل نکوهش باشد که به معنی عیب جوینده و بدگوینده است . (برهان قاطع) (از آنندراج ). آنکه عیب جوئی می کند و بد میگوید و تهمت میکند. (ناظم الاطباء). اسم فاعل مرخم است از نکوهیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف نکوهنده . (یادداشت مؤلف ). به صورت مز
نکوهیلغتنامه دهخدانکوهی . [ ن ِ ] (حامص ) مذمت . بدگوئی . (فرهنگ فارسی معین ) .به صورت مزید مؤخر در کلماتی چون دهر، گیتی ، بخیل وغیره به معنی نکوهیدن و سرزنش کردن است : دهرنکوهی مکن ای نیک مرددهر به جای من و تو بد نکرد.نظامی .
خساندهلغتنامه دهخداخسانده . [ خ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) خیسانیده و نقوع ودر داروها بیشتر استعمال کنند. (از ناظم الاطباء).
خیساندهلغتنامه دهخداخیسانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نقوع و مصفای از هر داروی در آب قرار داده شده . (ناظم الاطباء). نقیع. منقوع . ترنهاده . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترنهادگیلغتنامه دهخداترنهادگی . [ ت َ ن ِ / ن َ دَ / دِ] (حامص مرکب ) خیساندگی : لخاء، ترنهادگی نان . (منتهی الارب ). بلت و نقوع آغشتگی در آب . (ناظم الاطباء).
خیسانیدنلغتنامه دهخداخیسانیدن . [دَ ] (مص ) خیسیدن کنانیدن و فرمودن . (ناظم الاطباء).خیساندن . مرس . تر نهادن . آغوندن . نقوع . انقاع . (یادداشت مؤلف ). || آمیختن و مخلوط کردن . || پیش خزیدن مانند کودکان . (ناظم الاطباء).