نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (اِخ ) میرزا سلیم اصفهانی ، متخلص به نقیب . از شاعران متأخر است . او راست :اجر محنت های عاشق هم نصیب مدعی است مزد را خسرو گرفت و کار را فرهاد کرد.رجوع به صبح گلشن ص 536 و قاموس الاعلام ج
نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (اِخ ) احمد (حاجی میرزا...)بن حاجی درویش حسن قصه خوان شیرازی ، ملقب به نقیب الممالک و متخلص به نقیب . از شاعران متأخر فارسی است . به سال 1302 هَ . ق . درگذشت . (از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص <span
نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (اِخ ) محمد سبزواری (میرزا...)،متخلص و مشهور به نقیب . از شاعران قرن یازدهم و از سادات سبزوار و از معاصران نصرآبادی است . او راست :یاد عیش از تیره بختی نگذرد در خاطرم عکس پیدا نیست در شبهای تار آئینه را.دلم از صحبت نادردمندان شمع فانوس است که با
نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (اِخ ) نقیب خان قزوینی . از شاعران قرن دهم است و در زمان سلطنت اکبرشاه به هندوستان رفته است . او راست :دارم صنمی چهره برافروخته ای راه و روش عاشقی آموخته ای اوعاشق دیگری و من عاشق اومن سوخته ٔ سوخته ٔ سوخته ای .(از قاموس ال
نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهتر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سالار. (دهار) (مهذب الاسماء). سالار، یعنی مهتر چند کس . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). پیشوا و رئیس و کسی که معرفت به احوال مردم داشته باشد. (ناظم الاطباء). سرپرست
نقبلغتنامه دهخدانقب . [ ن َ ق َ ] (ع مص ) دریده شدن موزه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت سوده شدن سول شتر. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سوده سپل شدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یا تنک و باریک گشتن ، و کذلک الحافر
نقبلغتنامه دهخدانقب . [ ن َ] (ع اِ) سوراخ . (دهار) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). نغم . سوراخ عمیق بزرگ نافذ. (ناظم الاطباء). ثقب . (اقرب الموارد) (المنجد). راهی که در زیر زمین از جائی به جائی سازند. (ناظم الاطباء). سمج . آهون . (یادداشت مؤلف ). راهی که پنهان ازچشم
نقبلغتنامه دهخدانقب . [ ن ُ ] (ع اِ) گر. خارش . (منتهی الارب ). جرب . (المنجد). || راه در کوه . (منتهی الارب ) (از المنجد). ج ، نقاب ، انقاب . || ج ِ نقبة.
نقبلغتنامه دهخدانقب . [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) گر و خارش یا پاره های پراکنده از گر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جرب . (المنجد). واحد آن نُقبَة. (از اقرب الموارد). || ج ِ نَقب .
نقیبانهلغتنامه دهخدانقیبانه . [ ن َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون نقیبان . مانند نقیبان : چونکه در آن نقب زبانم گرفت عشق نقیبانه عنانم گرفت .نظامی .
نقیبتلغتنامه دهخدانقیبت . [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) نقیبة. بزرگی نمودن بر قوم . ازنقیب است که بزرگ طایفه باشد. رجوع به نقیبة شود.
نقیبةلغتنامه دهخدانقیبة. [ ن َ ب َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث ِ نقیب . (اقرب الموارد). رجوع به نقیب شود. || (اِمص ) روانی رای . (منتهی الارب ) . نفاذ رای . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || (اِ) نفْس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). فلان میمون النقی
نقیبیلغتنامه دهخدانقیبی . [ ن َ ] (اِخ ) محمد (سیدمیر...)بن محمد لوحی حسینی موسوی سبزواری اصفهانی ، ملقب به مطهر و معروف به نقیبی . از علمای امامیه ٔ قرن یازدهم است . او راست : کفایةالمهتدی فی احوال المهدی . رجوع به ریحانة الادب ج 4 ص <span class="hl" dir="ltr
نقابةلغتنامه دهخدانقابة. [ ن َ ب َ ] (ع مص ) نقیب گردیدن سپس آنکه نبود . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نقیب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نقیب شدن بر قوم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ستودن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
نقبالغتنامه دهخدانقبا. [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) مهتران . بزرگان . پیشوایان . (ناظم الاطباء). نقباء. ج ِ نقیب . رجوع به نقیب و نیز رجوع به نقباء شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا.[ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن نقیب . محمدبن سلیمان . رجوع به ابن نقیب جمال الدین ابوعبداﷲ محمد... شود.
نقیبی هرویلغتنامه دهخدانقیبی هروی . [ ن َ بی ِ هََ / هَِ رَ ] (اِخ ) ازشاعران قرن نهم است و به مناسبت مصاحبت با امیر عبدالقادر نقیب تخلص نقیبی اختیار کرده است . او راست :دیده ام تا شده از ماه رخ یار جدادل جدا خون شود و دیده ٔ خون بار جدا.(از مجالس النفا
نقیب دهلغتنامه دهخدانقیب ده . [ ن َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درکاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، در 31هزارگزی شمال غربی کیاسر، در منطقه ٔ جنگلی کوهستانی معتدل هوای مرطوبی واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و
نقیب زادهلغتنامه دهخدانقیب زاده . [ ن َ دَ / دِ ] (اِخ ) عبدالقادربن سیدیوسف حلبی حنفی ، معروف به نقیب زاده . از فقهای قرن یازدهم است . وی به سال 1060 هَ . ق . از حلب به مدینه رفته و در آنجا به تدریس پرداخته است . او راست : لسان ا
نقیب کلالغتنامه دهخدانقیب کلا. [ ن َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیشه ٔ بخش مرکزی شهرستان بابل ،در 9هزارگزی جنوب شرقی بابل ، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 160 تن سکنه دارد. آبش از فاضلاب چشمه ٔجنید، محصولش برنج و کنف و پ
نقیبان بارلغتنامه دهخدانقیبان بار. [ ن َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از فرشتگان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ملایکه و فرشتگان . (ناظم الاطباء).
حسین نقیبلغتنامه دهخداحسین نقیب . [ ح ُ س َ ن ِ ن َ ] (اِخ ) ابن محمود از قضاة عراق است در سلیمانیه ٔ کردستان در 1205 هَ . ق . 1791/ م . متولد و در همانجا در 1285 هَ . ق . <span class="hl" dir="lt
حسین نقیبلغتنامه دهخداحسین نقیب . [ ح ُ س َ ن ِ ن َ ] (اِخ ) علم الدین طاهر. متولد 509 هَ . ق . 1197/ م . از خلفای عباسی مقتفی و مستنجد و مستضی ٔ و ناصر را مدح کرد. دیوان شعر دارد. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج <span class="hl
تنقیبلغتنامه دهخداتنقیب . [ ت َ ] (ع مص ) بسی در راههاگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). در شهر گردیدن . (زوزنی ). اندر شهرها بگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رفتن در جهان و در شهرها گشتن گریزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک واپژوهیدن از چیزی . (از
ابن نقیبلغتنامه دهخداابن نقیب . [ اِ ن ُ ن َ ] (اِخ ) جمال الدین ابوعبداﷲ محمدبن سلیمان . اصلاً ایرانی از مردم بلخ . وی در بیت المقدس پرورش یافت و سپس چندی به مصردر مدرسه ٔ عاشوریه تدریس داشت . و او را تفسیری است کبیر مشتمل بر لغات و قراآت و اسباب نزول و جز آن . مولد او به سال <span class="hl" di
ابن نقیبلغتنامه دهخداابن نقیب . [ اِ ن ُ ن َ ] (اِخ ) ناصرالدین حسن بن شاور نفیسی .ادیب و شاعر مصری . او راست : کتاب منازل الاحباب و منازه الالباب در دو مجلد. وفات او687 هَ . ق . بوده است .