نمایاندنلغتنامه دهخدانمایاندن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایانیدن . نشان دادن . || آشکار کردن . واضح ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
نماندنلغتنامه دهخدانماندن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) رفتن . اقامت نکردن . دوام نیاوردن . مقابل ماندن . || مردن . درگذشتن . (یادداشت مؤلف ) : چون عم او اردشیر که جای پدرش گرفته بود نماند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). در آن وقت که حالت شیخ به کمال رسیده بود و پیر ابوالفضل حسن نما
نمایانیدنلغتنامه دهخدانمایانیدن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایاندن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نمایاندن و نمودن شود.
خلال نماندنلغتنامه دهخداخلال نماندن . [ خ ِ / خ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تمام و کمال تاراج شدن و بغارت رفتن . (آنندراج ) : کس آمد کزآن ملک آراسته خلالی نمانده ست از آن خواسته .نظامی (از آنندراج ).
گرد نماندنلغتنامه دهخداگرد نماندن . [ گ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرد نماندن از...، کنایه از اثر نماندن . (آنندراج ) : چنان خواهم بمستی کام از لعل لبت گیرم که گردی از نمک باقی نماند از نمکدانت .کلیم (از آنندراج ).
نمایانیدنلغتنامه دهخدانمایانیدن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایاندن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نمایاندن و نمودن شود.