نمشلغتنامه دهخدانمش . [ ن َ ] (اِ) مکر. حیله . دغابازی . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فریب . (ناظم الاطباء) : به کردار چشم غزالان دو چمش همه سحر و شوخی همه رنگ و نمش . شمسی (یوسف و زلیخا).|| یک ن
نمشلغتنامه دهخدانمش . [ ن َ ] (ع اِ) خطهای کف دست و پیشانی . (منتهی الارب ). || نقطه که بر ناخن افتد. (مهذب الاسماء). سپیدی که برناخن پدید آید و برطرف شود. (از متن اللغة). || دروغ . کذب . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) سخن چینی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین
نمشلغتنامه دهخدانمش . [ ن َ م َ ] (ع اِ) خجک های سپید و سیاه ، یا نقطه های پوست گاو و جز آن ، مخالف رنگ آن . (منتهی الارب ). نقطه های سفید و سیاه و صورت های سیاه و سفید را گویند. (جهانگیری ). نقطه های سپید و سیاه و گفته اند لکه هائی که بر پوست پدید آید به خلاف رنگ پوست . (از اقرب الموارد). م
نمشلغتنامه دهخدانمش . [ ن َ م ِ ] (ع ص ) ثور نَمِش ؛ آن گاو که نقطه هادارد. (مهذب الاسماء). گاو نر چپار. (از منتهی الارب ) . گاو نر چپار و ابلق . (ناظم الاطباء). گاو کوهی که بر او نقطه های سیاه و سفید باشد. (برهان قاطع) (از اقرب الموارد). ثور نَمِش القوائم ؛ که در قوائم او خطهای سیاه باشد. (
نیمپزparboiledواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برخی مواد غذایی که عمل پخت ناقص برای تغییر برخی از خصوصیات بر روی آن انجام گیرد
نمزواژهنامه آزادnemez نِمِز:کوتاه،کم ارتفاع، مقابل بلند. واژه ای لری است از ریشۀ نِم به معنی خم و کوتاه. به نظر می رسد که واژۀ نِمازکوتاه با معنی خم شدن، به خاک افتادن یا تعظیم درمقابل خدا یا غیر او از این واژه گرفته شده است .
نیمپز کردنparboilingواژههای مصوب فرهنگستانحرارت دادن مادۀ غذایی برای ایجاد بعضی از خصوصیات مطلوب در آن بیآنکه کاملاً پخته شود
نمشاءلغتنامه دهخدانمشاء. [ ن َ ] (ع ص ) دارای نَمَش . تأنیث انمش . (از اقرب الموارد). رجوع به انمش و نَمَش شود.
نمشتهلغتنامه دهخدانمشته . [ ن َ م ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) عقیده . اعتقاد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اعتماد. (ناظم الاطباء). ظاهراً مقلوب یا مصحف منشت (منش ) است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). از مجعولات دساتیر است . رجوع به برهان قاطع چ معین و فرهنگ دساتیر ص
نمشکلغتنامه دهخدانمشک . [ ن َ م ِ ] (اِ) شیری را گویند که از پستان گوسفند و گاو بر دوغ و ماست بدوشند. (برهان قاطع). بعضی به معنی گورماست گفته اند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || قیماق شیر خام . (برهان قاطع).سرشیر. (ناظم الاطباء). بعضی گفته اند نِمِشْک کفی و قیماغی که بالای شیر خام جمع شود.
نمشکلغتنامه دهخدانمشک . [ ن ِ م ِ ] (اِ) رجوع به نَمِشْک و نیز رجوع به فرهنگ رشیدی و برهان قاطع چ معین شود.
کذبفرهنگ مترادف و متضادافترا، بهتان، دروغ، دروغ، سقم، فریه، ناحق، نادرستی، ناراستی، ناصواب، نمش ≠ صدق، صواب
رومگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی خجالت ، شرم ، حیا داشتن ، رودربایستی داشتن ، معمولا این واژه بصورت مرکب با واژه نَمِشَ بکار میرود و معنای فعل را منفی میکند.
رومواژهنامه آزادروم:(rwm) در گویش گنابادی یعنی خجالت ، شرم ، حیا داشتن ، رودربایستی داشتن (معمولا این واژه بصورت مرکب با واژه نَمِشَ بکار میرود که فعل منفی است.)
ثیتللغتنامه دهخداثیتل . [ ت َ ] (ع اِ) بز کوهی نر. || گاو کوهی نر. || نوعی از کاو دشتی . نمش . ج ، ثیاتل . || مرد فربه که در وی گمان خیر دارند. || عنین .
لبسانلغتنامه دهخدالبسان . [ ل َ ] (اِ) خردل برّی است . (فهرست مخزن الادویه ). رستنی را گویند که به ترکی قچی خوانند و با ماست خورند و بعضی گویندلبسان خردل صحرائی است . (برهان ). شبرق . حشیشة البزار خفج . صاحب اختیارات بدیعی گوید: خردل بری خوانند و آن در صفت مانند خردل است نه بطبیعت و آن حرارت ک
نمشاءلغتنامه دهخدانمشاء. [ ن َ ] (ع ص ) دارای نَمَش . تأنیث انمش . (از اقرب الموارد). رجوع به انمش و نَمَش شود.
نمشتهلغتنامه دهخدانمشته . [ ن َ م ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) عقیده . اعتقاد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اعتماد. (ناظم الاطباء). ظاهراً مقلوب یا مصحف منشت (منش ) است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). از مجعولات دساتیر است . رجوع به برهان قاطع چ معین و فرهنگ دساتیر ص
نمشکلغتنامه دهخدانمشک . [ ن َ م ِ ] (اِ) شیری را گویند که از پستان گوسفند و گاو بر دوغ و ماست بدوشند. (برهان قاطع). بعضی به معنی گورماست گفته اند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || قیماق شیر خام . (برهان قاطع).سرشیر. (ناظم الاطباء). بعضی گفته اند نِمِشْک کفی و قیماغی که بالای شیر خام جمع شود.
نمشکلغتنامه دهخدانمشک . [ ن ِ م ِ ] (اِ) رجوع به نَمِشْک و نیز رجوع به فرهنگ رشیدی و برهان قاطع چ معین شود.
نانمشلغتنامه دهخدانانمش . [ ن َ م َ / م ِ ] (ص ، اِ) چیزی نادیده . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چیزنادیده . (فرهنگ رشیدی ). || بیراهی کردن . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ
انمشلغتنامه دهخداانمش . [ اَ م َ ] (ع ص ) از رنگهای اسب است . اگر رنگ اشیم با سپیدی متعادل گردد و نقطه های کوچکی از هردو رنگ در آن پدید آید انمش نامیده میشود. (صبح الاعشی ج 2 ص 18).