نمیدهلغتنامه دهخدانمیده . [ ن ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نومیدشده . ناامیدگردیده . (برهان قاطع) (آنندراج ). مأیوس گشته . (ناظم الاطباء).
نمیدهلغتنامه دهخدانمیده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف ) نمید. چیزی نم دیده را گویند. (از جهانگیری ) (از رشیدی ). نم کشیده .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : پی رم برگرفت آن دل رمیده نسیمی برده از خاک نمیده . <p class="autho
نمیدهفرهنگ فارسی عمیدنمکشیده: ◻︎ پی رَم برگرفت آن دلرمیده / نسیمی بُرده از خاک نمیده (نزاری: لغتنامه: نمیده).
نیمدهلغتنامه دهخدانیمده . [ دِه ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان افزر بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد در 37هزارگزی جنوب قیر بر کنار راه عمومی به خنج واقع و دارای 126 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
نمدپیچلغتنامه دهخدانمدپیچ . [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) در نمد پیچیده . در نمد پوشیده .- نمدپیچ کردن ؛ کسی را لای نمد پیچیدن به نحوی که فریادش به گوش کسی نرسد.
نمدیلغتنامه دهخدانمدی . [ ن َ م َ ] (ص نسبی ) از نمد. چیزهای ازنمد کرده . (یادداشت مؤلف ). ساخته از نمد. (فرهنگ فارسی معین ): کلاه نمدی . || (اِ) بالاپوشی که از نمد سازند و چوپانان و بیابان گردان و ساربانان هنگام سرما یا بارندگی آن را بر دوش یا بر سر کشند.- نمدی آفتاب کر
نمیدیلغتنامه دهخدانمیدی . [ ن ُ ] (حامص مرکب ) مخفف نومیدی و ناامیدی است . (برهان قاطع) (آنندراج ). ناامیدی . حرمان . یأس . قنوط. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نومیدی شود : ز تنْشان ببرّد نمیدی روان بگیرد بدانم خدای جهان . فردوسی .روی
نمیدلغتنامه دهخدانمید. [ ن َ ] (ن مف )نم کشیده . (ناظم الاطباء). نمیده . چیزی نم دیده . (از جهانگیری ) (از رشیدی ). رجوع به نمیده شود. || (اِمص ) حاصل مصدر از نمیدن است . (ناظم الاطباء).