نهازلغتنامه دهخدانهاز. [ ن ِ ] (اِ) ترس . بیم . (برهان قاطع). || تیس . (نصاب الصبیان ) (دهار). بز نر. (دهار). بز نر که ماده های گله را بارور گرداند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). رجوع به نُهاز شود.
نهازلغتنامه دهخدانهاز. [ ن َهَْ ها ] (ع ص ) خرکه بر سینه خیزد به رفتار. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). خری که در رفتن به سینه برخیزد. (ناظم الاطباء).
نهازلغتنامه دهخدانهاز. [ ن ُ ] (اِ) پیشرو رمه باشد چون ارکاج . (لغت فرس اسدی ). پیشرو رمه و گله ٔ گوسفند باشد و به استعارت همه پیشروان رانهاز گویند. (صحاح الفرس ). بزی باشد که پیش رو گله ٔ گوسفندان باشد و آن را نخراز نیز گویند و به عربی آن را کراز خوانند. (از جهانگیری ). بزی باشد که در پیش گل
نهازلغتنامه دهخدانهاز. [ ن ُ / ن ِ] (ع اِ) اندازه . قدر. (از منتهی الارب ). زهاء. (متن اللغة). گویند هذا نهاز ذلک ؛ ای قدره . (منتهی الارب ).
نحازلغتنامه دهخدانحاز. [ ن ِ / ن ُ ] (ع اِ) اصل و نژاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اصل . (اقرب الموارد).
نحازلغتنامه دهخدانحاز. [ ن ُ ] (ع اِ) سرفه ٔ شتر، یا بیمارئی است در شُش شتر که بدان سرفه ٔ سخت عارض شود آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری که در شش شتر پدید آمده و سرفه ٔ سخت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اصل و نژاد. (منتهی الارب ). رجوع به نحاز [ ن ِ <span class="hl" dir="l
نعوظلغتنامه دهخدانعوظ. [ ن ُ ] (ع مص ) برخاستن نره ٔ کسی . (از منتهی الارب ). برخاستن و راست شدن ذکر. (از متن اللغة). قیام الذکر. (تاج المصادر بیهقی ). برپای شدن مردی . برخاستن قضیب . (یادداشت مؤلف ). نَعظ. نَعَظ. (متن اللغة) (منتهی الارب ). رجوع به نعظ شود. || (اِمص ) استادگی ذکر. (غیاث الل
نهازیلغتنامه دهخدانهازی . [ ن ُ ] (حامص )پیش آهنگی . پیش روی . پیشوائی . نهاز بودن : نیابد عدوی تو هرگز بلندی نیابد بز لنگ هرگز نهازی . قطران .رجوع به نهاز شود.- نهازی کردن ؛ پیشاهنگ شدن . پیشرو رمه گشتن
نهازیدنلغتنامه دهخدانهازیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) بترسیدن از چیزی یا کسی . (از لغت فرس اسدی ص 105). ترسیدن و واهمه کردن و بیم بردن . (برهان قاطع) : زلف گوئی ز لب نهازیده ست به گله سوی چشم رفتستی . طیان (لغت فرس
ارکاجلغتنامه دهخداارکاج . [ اَ ] (آذری ، اِ) نهاز. پیش آهنگ رمه . و امروز نیز در آذربایجان متداول است . در نسخه ای از لغت فرس اسدی آمده : نهاز، پیشرو رمه باشد چون ارکاج .
نخزارلغتنامه دهخدانخزار. [ ن ُ ] (اِ) بزغاله . نخزان . نخراس . (ناظم الاطباء). بز که پیشرو گله باشد. آن را نهاز نیز گویند. (انجمن آرا). رجوع به نخراز شود.
برونلغتنامه دهخدابرون . [ ب َرْ رو ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند، گوسفندی و بزی که پیشاپیش گله راه رود. (از برهان ). نهاز. || بز کوهی . (برهان ).
نخرازلغتنامه دهخدانخراز. [ ن ُ ] (اِ) بزی را گویند که پیشرو گله و رمه ٔ گوسفند باشد. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). بز پیش آهنگ گله . (ناظم الاطباء). عربان آن را کراز خوانند. (برهان قاطع)(آنندراج ). آن را نهاز نیز گویند. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). نهاز. پیشرو گله . (فرهنگ خطی ) <span cla
نهازیلغتنامه دهخدانهازی . [ ن ُ ] (حامص )پیش آهنگی . پیش روی . پیشوائی . نهاز بودن : نیابد عدوی تو هرگز بلندی نیابد بز لنگ هرگز نهازی . قطران .رجوع به نهاز شود.- نهازی کردن ؛ پیشاهنگ شدن . پیشرو رمه گشتن
نهازیدنلغتنامه دهخدانهازیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) بترسیدن از چیزی یا کسی . (از لغت فرس اسدی ص 105). ترسیدن و واهمه کردن و بیم بردن . (برهان قاطع) : زلف گوئی ز لب نهازیده ست به گله سوی چشم رفتستی . طیان (لغت فرس
انهازلغتنامه دهخداانهاز. [ اِ ] (ع مص ) دفع کردن . || انهاض . (اقرب الموارد). برخیزانیدن . رجوع به انهاض شود.