نهاللغتنامه دهخدانهال . [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناهل . رجوع به ناهل شود. || ج ِ ناهلة. رجوع به ناهلة شود.
نهالفرهنگ فارسی عمید= نهالی: ◻︎ به روز جوانی بدین مایهسال / چرا خاک را برگزیدی نهال (فردوسی: ۶/۱۲۵ حاشیه).
نهاللغتنامه دهخدانهال . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) درخت نونشانده . (لغت فرس اسدی ص 312). درخت خرد باشد که نونشانده باشند. (صحاح الفرس ). درخت نورسته . (از رشیدی ). درخت موزون نورسته . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آر
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نعاللغتنامه دهخدانعال . [ ن َع ْ عا ] (ع ص ) نعل بند. که نعل بر ستوران بندد : آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال .فرخی .
نعاللغتنامه دهخدانعال . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نعل ، به معنی کفش است . رجوع به نَعل شود : همچو زمین خواهد آسمان که بیفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمد. سعدی . || نعل اسب . (از غیاث اللغات ) : گشته از میخ نعال مرک
نهالچهلغتنامه دهخدانهالچه . [ ن ِ / ن َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) نهالی . زیرپوش . (آنندراج ). نهالیچه . نهالین . تشک . بستر. || لحاف و بالاپوش و شمد. (ناظم الاطباء).
نهالستانلغتنامه دهخدانهالستان . [ ن ِ / ن َ ل ِ ] (اِ مرکب ) زمین که در آن نهال کارند برای نقل به جاهای دیگر. قلمستان .
نهالگاهلغتنامه دهخدانهالگاه . [ ن ِ/ ن َ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . (جهانگیری ) (برهان قاطع). کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). رجوع به نهاله شود.
نهالگهلغتنامه دهخدانهالگه . [ ن ِ / ن َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نهالگاه . شکارگاه . کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). و آن زمینی است که بکنند و در آن نشسته خود را پنهان کنند چون شکار بگذرد بر او تیر اندازند. (انجمن آرا) : به کوه برشد و اندر ن
نهال پرورلغتنامه دهخدانهال پرور. [ ن ِ / ن َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) که نهال و درختچه ٔ نونشانده را پرورش دهد و مراقبت کند. || زمینی که نهال در آن بزودی رشد کند : خاک صفاهان نهال پرور سدره است سدره ٔ توحید منتهای صفاهان .<p class=
نهال دانلغتنامه دهخدانهال دان . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریمان بخش داورزن شهرستان سبزوار. در 6هزارگزی غرب جاده ٔ داورزن به کهنه ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 584 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه ٔ محلی
نهالچهلغتنامه دهخدانهالچه . [ ن ِ / ن َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) نهالی . زیرپوش . (آنندراج ). نهالیچه . نهالین . تشک . بستر. || لحاف و بالاپوش و شمد. (ناظم الاطباء).
نهالستانلغتنامه دهخدانهالستان . [ ن ِ / ن َ ل ِ ] (اِ مرکب ) زمین که در آن نهال کارند برای نقل به جاهای دیگر. قلمستان .
تازه نهاللغتنامه دهخداتازه نهال . [ زَ / زِ ن َ ] (اِ مرکب ) نهال تازه . نهال نورسته . تازه گیاه . || مجازاً، مطلق نورسته و جوان . || تازه بدوران رسیده را نیزگفته اند: و چون تو مرا بتازه نهال دولت مغول دعوت کنی از کیاست دور باشد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ).
دارنهاللغتنامه دهخدادارنهال . [ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) چوب بقم را گویند که بدان چیزها رنگ کنند. (انجمن آرا). رجوع به دارپرنیان شود.
خشک نهاللغتنامه دهخداخشک نهال . [ خ ُ ن َ ] (اِمرکب ) خشک اصل . درخت نهالی که خشک است . نهال خشک . کنایه از بی ثمر و بی فایده و غیر مفید است : چون قوم نوح خشک نهالان بی برندباد از تنور پیرزنی فتح بابشان .خاقانی .
ابوالمنهاللغتنامه دهخداابوالمنهال . [ اَ بُل ْ م ِ ] (اِخ ) ابن نباته ٔ بصری . محدث است و حبیب بن ابی ثابت از او روایت کند.
ابوالمنهاللغتنامه دهخداابوالمنهال . [ اَ بُل ْ م ِ ] (اِخ ) العنزی . محدث است و ابوالتیاح از وی روایت کند.