نهالیلغتنامه دهخدانهالی . [ ن ِ ] (اِ) چیزی باشد که بر آن نشینند.(صحاح الفرس ). آن است که به عربی مطرح خوانند و بر صدر صفها افکنند و دست نیز خوانندش . (اوبهی ). حشیة. تشک . توشک . دشک . شادگونه . (یادداشت مؤلف ). قسمی از بساط کوتاه قد و توشک و بستری که به روی آن می خوابند. (ناظم الاطباء). نها
نهالیفرهنگ فارسی عمیدبستر؛ تشک: ◻︎ نهالی بیفگند و مسند نهاد / ز دیدار او میزبان گشت شاد (فردوسی: ۶/۴۹۰).
نعالیلغتنامه دهخدانعالی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) کفش ساز. نعلین ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به نِعالی ّ شود. || (اِ) کفش . پااوزار. (ناظم الاطباء).
نعالیلغتنامه دهخدانعالی . [ ن ِ لی ی ] (ع ص نسبی ) این انتساب عمل وفروش نعلین و انواع پاپوش را می رساند. (از سمعانی ).منسوب به نِعال . نَعّال . نعلبند. نعلساز. کفش ساز.
نهالیچهلغتنامه دهخدانهالیچه . [ن ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) نهالچه . نهالی . تشکچه . دوشکچه : از موضعی که جای امثال او بود فراتر آمد و با سلطان بر نهالیچه نشست . (جهانگشای جوینی ).
نهالینلغتنامه دهخدانهالین . [ ن ِ ] (اِ) توشک . لحاف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نهالی . تشک . دوشک . مسند. بستر. بالش : اگر شاه باشیم و گر زردهشت نهالین ز خاک است و بالین ز خشت . فردوسی .نصربن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و
نالیلغتنامه دهخدانالی . (ص نسبی ) نالین . نئی . منسوب به نال به معنی نیشکر. و رجوع به نال شود. || (اِ) نهالی . تلفظ دیگری است از نهالی ، در ولایات جنوب شرقی ایران . رجوع به نهالی شود.
نهالیچهلغتنامه دهخدانهالیچه . [ن ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) نهالچه . نهالی . تشکچه . دوشکچه : از موضعی که جای امثال او بود فراتر آمد و با سلطان بر نهالیچه نشست . (جهانگشای جوینی ).
نهالینلغتنامه دهخدانهالین . [ ن ِ ] (اِ) توشک . لحاف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نهالی . تشک . دوشک . مسند. بستر. بالش : اگر شاه باشیم و گر زردهشت نهالین ز خاک است و بالین ز خشت . فردوسی .نصربن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و