نهضلغتنامه دهخدانهض . [ ن َ ] (ع اِ) مابین منکب و شانه جای شتر. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). میان دوش و کتف اشتر. (مهذب الاسماء). ج ، اَنهُض . || ظلم . (اقرب الموارد) (متن اللغة). ضیم . قسر. (متن اللغة). رجوع به معانی بعدی شود. || عتب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ج ، نهاض . رجوع به نهاض ش
نهدلغتنامه دهخدانهد. [ ن َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از اعراب . (از انساب سمعانی ). قبیله ای است به یمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
نهدلغتنامه دهخدانهد. [ ن َ / ن ِ ] (ع اِ) نفقه و هزینه ای که در سفر هر یک از رفیقان برابر یکدیگر برآورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هزینه و سهمی که به تساوی همرزمان هنگام مناهده و جنگ با دشمن بپردازند. (از متن اللغة)(از اقرب الموارد) (از ابن اثیر). ع
نهضتلغتنامه دهخدانهضت . [ ن َ ض َ / ن ُ ض َ ] (ع اِمص ) برخاستن و قصد کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به نهضة شود. || کوچ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قیام . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). رحلت . هجرت . حرکت . روانگی . (ناظم الاطباء).
نهضللغتنامه دهخدانهضل . [ ن َ ض َ ] (ع ص ) کلانسال از مردم و کرکس و باز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد سالخورده . کرکس و باز پیر. (از متن اللغة) (اقرب الموارد).
نهضةلغتنامه دهخدانهضة. [ ن َ ض َ ] (ع اِ) واحد نهض است . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نهض به معنی عتب شود. || حرکت . جنبش . (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). کان منه نهضة الی کذا؛ ای حرکة. (اقرب الموارد). رجوع به نهضت شود. || طاقت . قوت . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
نهضةلغتنامه دهخدانهضة. [ ن ُ ض َ ](ع اِمص ) اسم است انتهاض را. (از متن اللغة). رجوع به انتهاض به معنی قیام شود. || حرکت . (متن اللغة). ج ، نهضات . نیز رجوع به نَهضَة و نهضت شود.
انهضلغتنامه دهخداانهض . [ اَ هَُ ] (ع اِ) ج ِ نَهْض . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی مابین منکب و شانه جای شتر. (آنندراج ). رجوع به نهض شود.
نهوضلغتنامه دهخدانهوض . [ ن ُ ] (ع مص ) برخاستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ). بلند شدن از جای خویش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نهض . || قیام کردن به کاری . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نهض . || راست و تمام بالا گردیدن گیاه .(از منتهی الارب ). مستو
جرموزلغتنامه دهخداجرموز. [ ج َ ] (اِخ ) بنو جرموز. نام بطنی است که ایشان را جرامیز گویند. (آنندراج ). نام بطنی از تازیان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):قل للمهلب ان نابتک نائبةفادع الاشاقروا نهض بالجرامیز.(از اقرب الموارد).
وثبلغتنامه دهخداوثب . [ وَ ] (ع مص ) وثاب . وثبان . وثوب . برجستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن . (اقرب الموارد): وثب یثب وثباً و وثباناً و وثوباً و وثیباً وثبةً؛ طفر و قفز و نهض و قام .(اقرب الموارد). || نشستن «در لغت حمیر».(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِم
ناهضلغتنامه دهخداناهض . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از نهض و نهوض است . رجوع به نهوض شود. || چوزه ٔ مرغ بال تمام راست کرده و آماده ٔ پریدن شده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). جوجه ٔ پرنده ای که آماده و مستعد پریدن شده است . (ازاقرب الموارد). یا آنکه بالهایش را برای پریدن باز و منبسط می کند. (از
نهضتلغتنامه دهخدانهضت . [ ن َ ض َ / ن ُ ض َ ] (ع اِمص ) برخاستن و قصد کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به نهضة شود. || کوچ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قیام . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). رحلت . هجرت . حرکت . روانگی . (ناظم الاطباء).
نهضللغتنامه دهخدانهضل . [ ن َ ض َ ] (ع ص ) کلانسال از مردم و کرکس و باز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد سالخورده . کرکس و باز پیر. (از متن اللغة) (اقرب الموارد).
نهضةلغتنامه دهخدانهضة. [ ن َ ض َ ] (ع اِ) واحد نهض است . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نهض به معنی عتب شود. || حرکت . جنبش . (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). کان منه نهضة الی کذا؛ ای حرکة. (اقرب الموارد). رجوع به نهضت شود. || طاقت . قوت . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
نهضةلغتنامه دهخدانهضة. [ ن ُ ض َ ](ع اِمص ) اسم است انتهاض را. (از متن اللغة). رجوع به انتهاض به معنی قیام شود. || حرکت . (متن اللغة). ج ، نهضات . نیز رجوع به نَهضَة و نهضت شود.
منهضلغتنامه دهخدامنهض . [ م ُ هََ ض ض ] (ع ص ) شکسته و کوفته شونده . (آنندراج ). شکسته شده و کوفته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مستنهضلغتنامه دهخدامستنهض . [ م ُت َ هَِ ] (ع ص ) برخاستن فرماینده جهت کاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنهاض شود.
انهضلغتنامه دهخداانهض . [ اَ هَُ ] (ع اِ) ج ِ نَهْض . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی مابین منکب و شانه جای شتر. (آنندراج ). رجوع به نهض شود.
انهضدیکشنری عربی به فارسیدرست شدن , برخاستن , بلند شدن , برخاست , رم دادن , از خواب بيدار شدن , حرکت دادن , بهم زدن , بهيجان در اوردن , ميگساري , بيداري