نهیلغتنامه دهخدانهی . [ ن ُ ها ] (ع اِ) ج ِ نهیة به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نُهْیَة شود. || عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلاف خردی . (از اقرب الموارد). خرد. عقل . (از متن اللغة) : شب چو روز رستخیز آن رازهاکشت می کرد از پی اهل نهی .<br
نهیلغتنامه دهخدانهی . [ ن ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ نهی به معنی غدیر و آبگیر است . رجوع به نَهی و نِهی شود.
نهیلغتنامه دهخدانهی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) گوشت نیم پخته . (منتهی الارب ). گوشت نیم جوش . (آنندراج ). گوشت نیم پز. (ناظم الاطباء).
نهیلغتنامه دهخدانهی . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) النَهی و النِهی به صورت اتباع ، متناهی العقل ، گویند: هو نَه و نِه . ج ، نَهون ، نِهون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نهیلغتنامه دهخدانهی . [ ن َ هی ی ] (ع ص ) مرد به پایان خردمندی رسیده . (منتهی الارب ). رجل نهی ، متناهی العقل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهیاء. || آنکه بغایت فربهی و چاقی رسیده است : بعیر نهی و ناقة نهیة. (از اقرب الموارد). رجوع به نهیة شود.
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
معادلۀ یونی نهاییnet ionic equationواژههای مصوب فرهنگستانمعادلۀ شیمیایی یک واکنش در محلول که در آن یونهای تماشاچی یا ناظر حذف شدهاند تا تغییر شیمیایی واقعی را نشان دهند
نهیدةلغتنامه دهخدانهیدة. [ ن َ دَ ] (ع اِ) مغز دانه ٔ حنظل که به آرد ترتیب دهند و خورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن طعام که از دانه ٔ خرما و حنظل و آرد سازند. (مهذب الاسماء).
نهیرلغتنامه دهخدانهیر. [ ن َ ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراوان . (ناظم الاطباء). کثیر. (اقرب الموارد). النهیر من الماء، الکثیر. (متن اللغة). گویند شی ٔ نهیر. (اقرب الموارد).
نهیرةلغتنامه دهخدانهیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ) ناقة غزیرة. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ماده شتر بسیارشیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
نهیبیدنلغتنامه دهخدانهیبیدن . [ ن َ دَ ] (مص ) ترسیدن . هراسیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به نهیب شود. || بیم کردن . ترسانیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به نهیب شود.
نهیقلغتنامه دهخدانهیق . [ ن َ ] (ع اِ) بانگ خر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء).نهق . نهاق . تنهاق . (متن اللغة). رجوع به نهاق شود.- نهیق کشیدن ؛ بانگ کردن خر. عرعر کردن .
نهیدةلغتنامه دهخدانهیدة. [ ن َ دَ ] (ع اِ) مغز دانه ٔ حنظل که به آرد ترتیب دهند و خورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن طعام که از دانه ٔ خرما و حنظل و آرد سازند. (مهذب الاسماء).
نهیرلغتنامه دهخدانهیر. [ ن َ ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراوان . (ناظم الاطباء). کثیر. (اقرب الموارد). النهیر من الماء، الکثیر. (متن اللغة). گویند شی ٔ نهیر. (اقرب الموارد).
نهیرةلغتنامه دهخدانهیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ) ناقة غزیرة. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ماده شتر بسیارشیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
نهیبیدنلغتنامه دهخدانهیبیدن . [ ن َ دَ ] (مص ) ترسیدن . هراسیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به نهیب شود. || بیم کردن . ترسانیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به نهیب شود.
نهیقلغتنامه دهخدانهیق . [ ن َ ] (ع اِ) بانگ خر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء).نهق . نهاق . تنهاق . (متن اللغة). رجوع به نهاق شود.- نهیق کشیدن ؛ بانگ کردن خر. عرعر کردن .
دل نهیلغتنامه دهخدادل نهی . [ دِ ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) استواری خاطر و پایداری آن . (ناظم الاطباء). || علاقه مندی . دلبستگی : خیار،خیرة؛ دل نهی بر چیزی به خواهش خود. (منتهی الارب ).
جنهیلغتنامه دهخداجنهی . [ ج َ ن َ هی ی ] (ع اِ) شاخ باریک درختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیزران یا عسطوس . (ذیل اقرب الموارد). نی هندی و شاخه ٔ باریک . (ناظم الاطباء).
منهیلغتنامه دهخدامنهی . [ م َ هی ی ] (ع ص ) نهی کرده شده و منعکرده شده . (غیاث ). نهی کرده شده و بازداشته شده . ج ، مناهی . (ناظم الاطباء).- منهی عنه ؛ چیزی که از آن نهی کرده اندو هر چیز نهی کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در
منهیلغتنامه دهخدامنهی . [ م ُ ] (اِخ ) میر... از اهل زواره تابع اردستان و شاگرد حاتم کاشی است . شاعری است بسیار بلندپرواز و بی حیا و گویا از استادش فقط این اوصاف بد را توانسته است بیاموزد و شعرش چنین است :آتش فروز دل نگه سحرساز تست جان رخنه رخنه از مژه های دراز تست منهی به هرزه چن