نوادرلغتنامه دهخدانوادر. [ ن َ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نادرة. (اقرب الموارد) (المنجد). و جمع نادر است . (منتهی الارب ). و در فارسی گاه آن را به نوادرها جمع بسته اند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نادر و نادرة و نادره شود : ونوادر و عجایب بود که وی را افتاده در روزگار پدرش .(
نوذرلغتنامه دهخدانوذر. [ ن َ ذَ ] (اِخ ) نام پسر منوچهر. (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). پسر منوچهر که به دست افراسیاب گرفتار و کشته شد. (از رشیدی ). نوذر آزاده ، لقب پور منوچهر، هشتمین ملک پیشدادیان از ملوک عجم . (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص <span class="hl" dir="l
نوگیدرلغتنامه دهخدانوگیدر. [ ن َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 38 هزارگزی شمال شرقی بیرجند در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 146 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و میوه ها،
نویدگرلغتنامه دهخدانویدگر. [ ن ُ گ َ ] (ص مرکب ) مبشر. صاحب نوید. (آنندراج ). بشیر. که بشارت و خبر خوش آرد : خلق را خلق او نویدگر است نور ماه ازجمال جرم خور است . سنائی .اتصال نجوم خاطر اوفیض طبع مرا نویدگر است . <p class="au
نودرلغتنامه دهخدانودر. [ ن َ دَ ] (اِخ ) نام پسر منوچهر که به دست افراسیاب گرفتار شد . (از جهانگیری ). اصل نوذر است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نوذر شود.
بانهلغتنامه دهخدابانه . [ ن َ ] (اِخ ) (عمروبن بانه ) مغنی است مشهور به نوادر و غرائب . (از آنندراج ).
مکرمشلغتنامه دهخدامکرمش . [ م ُ ک َ م َ ] (ع ص ) چین داده شده . چروک خورده . (فرهنگ نوادر لغات دیوان شمس چ فروزانفر) : در عاشقی نگر که رخش بوسه گاه اوست منگر بدان که زرد و ضعیف و مکرمش است . مولوی (فرهنگ نوادر لغات ایضاً).ای شاهد وق
ابوعبیدلغتنامه دهخداابوعبید. [ اَ ع ُ ب َ ] (اِخ ) حزمی . یکی از مغفلین معروف و کتابی در نوادر او کرده اند. (ابن الندیم ).
ابوعمرلغتنامه دهخداابوعمر. [ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) الاعرج . از بطالین مشهور و از نوادر او کتابی کرده اند. (ابن الندیم ).