نوانلغتنامه دهخدانوان . [ ن َ ] (نف ، ق ) جنبان . (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لرزان . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). متحرک و جنبان مطلقاً. (فرهنگ خطی ). حرکت کنان . (ناظم الاطباء). جنبنده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جنبان از روی حال و وجد.
نوانفرهنگ فارسی عمید۱. نالان: ◻︎ همه پیش نوشینروان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی: ۷/۱۱۵).۲. در حال حرکت.۳. خرامان.۴. (صفت) خمیده.۵. (صفت) ضعیف.۶. فریادزنان.۷. (قید) تعظیمکنان؛ کرنشکنان.
چنگوانلغتنامه دهخداچنگوان . [ چ َگ ْ/ چ َ گ َ ] (اِخ ) شهری است بسیار ولایت در هند. (اوبهی ). نام شهری است از ولایت هندوستان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). شهری در هندوستان . (ناظم الاطباء).
نوآیینلغتنامه دهخدانوآیین . [ ن َ / نُو آ ] (ص مرکب ) زیبا. آراسته . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به آئین . (فرهنگ فارسی معین ). نوآئین : نوروز جهان چون بت نوآئین از لاله همه کوه بسته آ
نوپانلغتنامه دهخدانوپان . (اِ) سبدی که از بید بافته باشند. (رشیدی ) (برهان قاطع). سبد وسله که از چوب های نازک بافته باشند. (فرهنگ خطی ).
نوانخانهلغتنامه دهخدانوانخانه . [ ن َ وا خا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: نوان ، ناتوان و لاغر و ضعیف + خانه ) جایی است که از طرف شهرداری ناتوانان را در آن نگاهداری می کنند. دارالعجزه . (لغات فرهنگستان ).
نوانیلغتنامه دهخدانوانی . [ ن َ وا ] (حامص ) نوان بودن . رجوع به نوان شود. || ناتوانی : بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شدبیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش . ناصرخسرو.- نوانی گرفتن ؛ خمیدن . خم شدن . دوتا گشتن <span
نوانیدنلغتنامه دهخدانوانیدن . [ ن َ نی دَ ] (مص ) جنبانیدن . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). به جنبش درآوردن . (ناظم الاطباء). حرکت دادن . || لرزانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود. || به ناله درآوردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). نالانیدن . (
مدیح گویلغتنامه دهخدامدیح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) مداح . مدحتگر. مدحت سرای : نوان و سست تنم تا مدیح گوی توام مدیح گوی تو هرگز مباد سست و نوان .معزی .
لیانفرهنگ فارسی عمیددرخشان؛ تابان؛ فروزان؛ بافروغ: ◻︎ گردون ز برق تیغ چو آتش لیانلیان / کوه از غریو کوس چو کشتی نواننوان (فرخی: ۳۳۰).
نوانخانهلغتنامه دهخدانوانخانه . [ ن َ وا خا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: نوان ، ناتوان و لاغر و ضعیف + خانه ) جایی است که از طرف شهرداری ناتوانان را در آن نگاهداری می کنند. دارالعجزه . (لغات فرهنگستان ).
نوانیلغتنامه دهخدانوانی . [ ن َ وا ] (حامص ) نوان بودن . رجوع به نوان شود. || ناتوانی : بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شدبیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش . ناصرخسرو.- نوانی گرفتن ؛ خمیدن . خم شدن . دوتا گشتن <span
نوانیدنلغتنامه دهخدانوانیدن . [ ن َ نی دَ ] (مص ) جنبانیدن . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). به جنبش درآوردن . (ناظم الاطباء). حرکت دادن . || لرزانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود. || به ناله درآوردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). نالانیدن . (
حنوانلغتنامه دهخداحنوان . [ ح ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حنو، دو چوب خم دار که بر آنها شبکه باشد و بدان گندم بسوی خرمنگاه کشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شانوانلغتنامه دهخداشانوان . [ ن َ ] (اِ مرکب ) شاندان و غلاف شانه ومشط. (ناظم الاطباء از اشتنگاس ). شانه دان . و شاید مصحف شاندان مخفف شانه دان باشد. رجوع به شاندان شود.
شکنوانلغتنامه دهخداشکنوان . [ ] (اِخ ) نام یکی از سه قلعه بوده در قدیم که به امر جمشید درشهر اسطخر ساخته شده ، و آن سه [ اصطخر، شکسته و شکنوان ] را سه گنبدان می خواندند. (از نزهةالقلوب ج 3 ص 120 و 132
شنوانلغتنامه دهخداشنوان . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت شنوائی است . در حال شنیدن . (یادداشت مؤلف ).
قلعه اشکنوانلغتنامه دهخداقلعه اشکنوان . [ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) (...سکنوان ) بالای کوهی است . این قلعه در ابرج فارس است . (جغرافیای غرب ایران ص 128).