مدیح گویلغتنامه دهخدامدیح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) مداح . مدحتگر. مدحت سرای : نوان و سست تنم تا مدیح گوی توام مدیح گوی تو هرگز مباد سست و نوان .معزی .
لیانفرهنگ فارسی عمیددرخشان؛ تابان؛ فروزان؛ بافروغ: ◻︎ گردون ز برق تیغ چو آتش لیانلیان / کوه از غریو کوس چو کشتی نواننوان (فرخی: ۳۳۰).