نوبةلغتنامه دهخدانوبة. [ ب َ ] (ع اِ) رسیدگی کار سترگ و مصیبت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نازلة. مصیبت . (اقرب الموارد). ج ، نُوَب . || زمین سنگلاخ سوخته (؟). (ناظم الاطباء). || بار. پاس . نوبت . (ناظم الاطباء). رجوع به نَوبة و نوبت شود. || گروهی از سیاهان . (منتهی الارب ). رج
نوبةلغتنامه دهخدانوبة. [ ن َ ب َ ](ع مص ) فرودآمدن کار. (از منتهی الارب ). نازل شدن کار. (از متن اللغة). اصابت کردن امری . (از اقرب الموارد). نَوْب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به نَوب شود. || (اِ) بار. پاس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوبت . (ناظم الاطباء). اسم است از مناوبة. گویند: جا
نوبةدیکشنری عربی به فارسیکشمکش , تقلا , يک دور مسابقه يا بازي , در خور , مقتضي , شايسته , خوراندن , هجي کردن , املا ء کردن , درست نوشتن , پي بردن به , خواندن , طلسم کردن , دل کسي رابردن , سحر , جادو , طلسم , جذابيت , افسون , حمله ناخوشي , حمله
گنچوبهلغتنامه دهخداگنچوبه . [ گ َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 21 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 26500گزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع شده است . هوای آن معتدل مایل به گرمی مالاریایی و سکنه اش <s
نوبهلغتنامه دهخدانوبه . [ ب َ ] (اِخ ) ولایتی از زنگبار. (برهان قاطع). ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول به جنوبی مصر بر کنار رود نیل ، و آن واسطه است میان صعید مصر و حبشه ، و در آن دیار زرافه بسیار بود که به عربی اشترگاوپلنگ را گویند و تختگاه آن ولایت را دمقله گویند و منسوب به آن ملک را نوبی
نوبهلغتنامه دهخدانوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) ناله و فریاد و فغان . (ناظم الاطباء). رجوع به ندبه و نوحه شود. || پوست درخت صنوبر(؟). (ناظم الاطباء). || مغز درخت (؟). (ناظم الاطباء).
نوبةًلغتنامه دهخدانوبةً. [ ن َ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) به طور نوبت و علی التوالی و پی درپی . (ناظم الاطباء). به نوبت . از روی نوبه . متناوباً.
نوبه ایلغتنامه دهخدانوبه ای . [ن َ / نُو ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) نوبتی . منسوب به نوبه .رجوع به نوبه شود. || مبتلا به تب نوبه .
نوبلغتنامه دهخدانوب . [ ن ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ نوبة، به معنی مصیبت و نازلة. رجوع به نوبة (ع اِ) شود. || ج ِ نوبة. رجوع به نوبت و نَوبة شود.
نوبةًلغتنامه دهخدانوبةً. [ ن َ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) به طور نوبت و علی التوالی و پی درپی . (ناظم الاطباء). به نوبت . از روی نوبه . متناوباً.
مجنوبةلغتنامه دهخدامجنوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ) سحابة مجنوبة؛ ابری که باد جنوب در آن وزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ابری که باد جنوب در وی وزد و آن را پراکنده کند. (ناظم الاطباء).
بلنوبةلغتنامه دهخدابلنوبة. [ ب َل ْ ل َ ب َ ] (اِخ ) شهرکی است در جزیره ٔ صقلیه (سیسیل ). (از معجم البلدان ) (از مراصد).
تذنوبةلغتنامه دهخداتذنوبة. [ ت َ / ت ِ ب َ ] (ع اِ) یکی تذنوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واحد تذنوب . (اقرب الموارد). رجوع به تذنوب شود.