لغتنامه دهخدا
نورده . [ ن َ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) پیچیده . نوردیده . (برهان قاطع). تاشده . طی شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول است از نوردن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوردن و نوردیدن شود. || (اِ) قباله . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (