نوشانوشلغتنامه دهخدانوشانوش . (اِ مرکب ) نوش نوش . نوش باد نوش باد! نوش بادی که باده گساران در بزم می هنگام جام برگرفتن یکدیگر را گویند : صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی . نظامی .پیاپی شد غزل های عراقی برآمد بانگ ن
ناسنجلغتنامه دهخداناسنج . [ س َ ] (اِ) نوعی از بافته ٔ اعلی که آن را پارچه ٔ بهشتی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || پارچه ٔ ابریشمی زربافته . (ناظم الاطباء).
نواشناسلغتنامه دهخدانواشناس . [ ن َ ش ِ ] (نف مرکب ) مغنی . مطرب . ساززن . (ناظم الاطباء). نواسنج . نواگر. نواساز. (آنندراج ). موسیقی دان .
ناشناسلغتنامه دهخداناشناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه آگاه نیست و شناسائی ندارد. جاهل . بی اطلاع . نادان . بی علم . (ناظم الاطباء). ناشناسنده : وگر نقره اندود باشد نحاس توان خرج کردن بر ناشناس . سعدی .|| (ن مف مرکب ) غیرمعروف . مجهول .
ناشناسیلغتنامه دهخداناشناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) نادانی . بی اطلاعی . بی معرفتی . (ناظم الاطباء). || ناشناسا بودن . شناسانبودن . معروف و شناخته نبودن . رجوع به شناسا شود.
فراقیلغتنامه دهخدافراقی . [ ف ِ ] (ص نسبی )منسوب به فراق . آنچه درباره ٔ فراق بود : پیاپی شد غزلهای فراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی . نظامی .رجوع به فراق و فراقیه شود.
زارازارلغتنامه دهخدازارازار. (ق مرکب ) بحال زاری . زارزار : موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارا زار. حکیم زلالی (از آنندراج ).و رجوع به زار شود.
نافرزانگیلغتنامه دهخدانافرزانگی . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) نابخردی . بی عقلی . نادانی . مقابل فرزانگی . حالت و صفت نافرزانه . || بیهوشی . ناهوشیاری . مستی : چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس به نافرزانگی گفتند کاول مرد فر
ایچاایچلغتنامه دهخداایچاایچ . (ترکی ، اِ مرکب ) نوشانوش پیاله ٔ شراب . (آنندراج ) (بهار عجم ).گردش مدام پیاله ٔ شراب . (ناظم الاطباء) : از فقیهان شد و مدی منع جام باده رادر صبوحی بانگ ایچاایچ میدانیم ما.میرنجات (از بهار عجم ).
نوش نوشلغتنامه دهخدانوش نوش . (اِ مرکب ) گوارا باد. نوش باد. نوشانوش : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های . منوچهری .ساقی غم که جام جام دهدعمر درنوش نوش می بشود. خاقانی