نوفلغتنامه دهخدانوف . (اِ) صدا. (لغت فرس اسدی ص 246) (رشیدی ) . بانگ بود که در میان دو کوه افتد، یعنی صدا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آوازی باشد که در کوه یا جائی دیگر کنند بعینه همان آواز بازآید، و به تازی آن را صدا خوانند. (اوبهی ). صدائی که از کوه و ع
نوفلغتنامه دهخدانوف . [ ن َ ] (ع اِ) کوهان بلند. (منتهی الارب ). سنام عالی . (اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ، انواف . || تلاق زن ، و آن قدر از تلاق که خافضه به ختنه ببرد. (منتهی الارب )(از متن اللغة). کناره ٔ فرج . (مهذب الاسماء). || آواز یا بانگ کفتار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از مت
نوففرهنگ فارسی عمید۱. شور و غوغا.۲. صدایی که در کوه میپیچد؛ پژواک: ◻︎ از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد / کوه پرنوف شد هوا پرگرد (عنصری: ۳۶۵).۳. بانگ سگ.
نؤولغتنامه دهخدانؤو. [ ن َ ئو ] (اِ) خرمای تر و تازه . (برهان قاطع) (آنندراج ). خرمای تازه . نوو. (ناظم الاطباء).
نُوَفِّفرهنگ واژگان قرآنبه طورکامل می رسانیم (ازمصدر توفية به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل)
نوفتادنلغتنامه دهخدانوفتادن . [ دَ ] (مص منفی ) نیوفتادن . مقابل اوفتادن . رجوع به اوفتادن و افتادن شود.
نوفرستلغتنامه دهخدانوفرست . [ ن َ ف ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، در 30 هزارگزی جنوب شرقی بیرجند و 2 هزارگزی جنوب جاده ٔ زاهدان ، در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و <span class="hl" dir="lt
نوفللغتنامه دهخدانوفل . [ ن َ ف َ ] (اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب هاشمی قرشی ، صحابی در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر شد و اسلام آورد و با پیغمبر به مدینه مهاجرت کردو در جنگهای خندق و حنین و طایف با پیغمبر (ص ) بود و در عهد خلافت عمر به سال 15 هَ . ق . درگذشت .
انوافلغتنامه دهخداانواف . [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نَوف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).به معنی کوهان بلند. (آنندراج ). رجوع به نوف شود.
بکاللغتنامه دهخدابکال . [ ب ِ ] (اِخ ) (بنو...) بطنی است از حمیر و از آن است ابویزید نوف بن فضاله ازتابعین . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است از حمیر و از آن است ابایزید نوف تابعی ابن فضاله . (آنندراج ).
نوفتادنلغتنامه دهخدانوفتادن . [ دَ ] (مص منفی ) نیوفتادن . مقابل اوفتادن . رجوع به اوفتادن و افتادن شود.
نوفرستلغتنامه دهخدانوفرست . [ ن َ ف ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، در 30 هزارگزی جنوب شرقی بیرجند و 2 هزارگزی جنوب جاده ٔ زاهدان ، در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و <span class="hl" dir="lt
نوفللغتنامه دهخدانوفل . [ ن َ ف َ ] (اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب هاشمی قرشی ، صحابی در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر شد و اسلام آورد و با پیغمبر به مدینه مهاجرت کردو در جنگهای خندق و حنین و طایف با پیغمبر (ص ) بود و در عهد خلافت عمر به سال 15 هَ . ق . درگذشت .
درنوفلغتنامه دهخدادرنوف . [ دُ ] (ع ص ، اِ) اشتر بزرگ هیکل و فربه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خنوفلغتنامه دهخداخنوف . [ خ ُ ] (ع اِ) خشم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خنوفلغتنامه دهخداخنوف . [ خ َ ] (ع ص ) شتری که در وقت دویدن سوی سوار سرگرداند (مذکر و مؤنث در آن یکسان است ). یقال : «جمل خنوف » و «ناقة خنوف » ج ، خنف .
جنوفلغتنامه دهخداجنوف . [ ج ُ ] (ع مص ) میل کردن از راه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میل کردن از حق در وصیت . رجوع به جنف شود.