نوپردازلغتنامه دهخدانوپرداز. [ ن َ / نُو پ َ ] (نف مرکب ) نوپردازنده . آنکه چیزی نو آرد. || شاعری که به سبک نو شعر گوید. (فرهنگ فارسی معین ). از ترکیبات مستحدث است .
نوردوزلغتنامه دهخدانوردوز. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دیزمار غربی از بخش ورزقان شهرستان اهر. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 532 شود.
نواپردازلغتنامه دهخدانواپرداز. [ ن َ پ َ ] (نف مرکب ) سرودگوی . نغمه پرداز. آنکه ساز می نوازد. (ناظم الاطباء).
نوپردازیلغتنامه دهخدانوپردازی . [ ن َ / نُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل نوپرداز. شعر نوساختن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوپرداز شود.
نوآورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه مخترع، دارای تخیلقوی، مبتکر، خلاق متجدد تک، خاص مستقل، تطبیقناپذیر غیرمقلد نوپرداز، نوگرا، بدعتگذار
نیمافرهنگ نامها(تلفظ: nimā) نام کوهی است حوالی نور ؛ (در اعلام) نام یکی از اسپهبدان تبرستان ؛ تخلص شعری علی اسفندیاری (نیما یوشیج) شاعر نوپرداز (1276 ـ 1338).
مدرنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ید، مدرنیزه، امروزی، نوین، پیشرفته، بهبود یافته نوظهور، نوپا متجدد▲، نوگرا، غربگرا[ی] معاصر نوپرداز، نوگرا، نوآور
بدعتگذارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب بدعتگذار، مخالف عقیدۀ همگان، اقلیت، کژآیین، نوآیین رافضی، خوارج، معترض، هیپی، مرتد، متجدد، غربزده، مخالف باور عامه نوپرداز، نوگرا، نوآور
نوپردازیلغتنامه دهخدانوپردازی . [ ن َ / نُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل نوپرداز. شعر نوساختن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوپرداز شود.