نوکلغتنامه دهخدانوک . [ ن َ وَ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الارب ). احمق شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نواکة. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) نُواک . نَواک . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به اَنوَک شود.
نوکلغتنامه دهخدانوک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نوکلغتنامه دهخدانوک . (اِخ ) نوک بالا و نوک پائین نام دو ده کوچک است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نوکلغتنامه دهخدانوک . (ع ص ، اِ) ج ِ انوک است . رجوع به اَنوَک شود. || ج ِ نوکاء. رجوع به نوکاء شود. || (اِمص ) حمق . (اقرب الموارد). گولی . (منتهی الارب ). نَوک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). گویند داءالنوک لیس له دواء. || (مص ) نواکة. نواک . نَوَک . (متن اللغة). رجوع به نَوَک
بَست نوکبهنوکedge-to-edge bite, end-to-end biteواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن دندانهای قدامی فک بالا و پایین در حالت بَرهمایی مرکزی بهصورت نوکبهنوک قرار دارند متـ . بَرهمایی نوکبهنوک edge-to-edge occlusion
نوکاءلغتنامه دهخدانوکاء. [ ن َ ] (ع ص ) زن گول . (آنندراج ). تأنیث انوک است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اَنوَک شود.
نوکاحلغتنامه دهخدانوکاح . [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نوکندلغتنامه دهخدانوکند. [ ن َ / نُو ک َ ] (ن مف مرکب )نوکنده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوکنده شود.
نوکارلغتنامه دهخدانوکار. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) مبتدی و بی وقوف در کار. کم تجربه . کسی که تازه به شغلی یا هنری پرداخته . تازه کار. مبتدی . || شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء). || نوکر. (فرهنگ فارسی معین ) : ملک ناصرالدین علی ملک را که از ا
tippedدیکشنری انگلیسی به فارسینوک، نوک گذاشتن، نوک دار کردن، کج کردن، انعام دادن، محرمانه رساندن، یک ور شدن
نوک آبادلغتنامه دهخدانوک آباد. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
نوک جنوبلغتنامه دهخدانوک جنوب . [ نُک ْ ک ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ بمپور، محصولش غلات و ذرت ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class=
نوک آبادلغتنامه دهخدانوک آباد. (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان ایرانشهر و بر کنار راه ایرانشهر به بمپور، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و ذرت و خرما و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر
نوک آبادلغتنامه دهخدانوک آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان ده بالای بخش خاش شهرستان زاهدان ، در27 هزارگزی شمال شرقی خاش و بر سر راه گزو به خاش ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 162 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه و لبنیا
نوک آبادلغتنامه دهخدانوک آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان شیان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، در 15 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و 6 هزارگزی جاده ٔ شهرکرد به اصفهان ، در جلگه ٔ معتدل هوایی واقع است و 1510</s
درنوکلغتنامه دهخدادرنوک . [ دُ ] (ع اِ) نوعی از جامه یا فکندنی و یا پارچه ٔ گستردنی . (منتهی الارب ). جامه و یا فرش که پرز داشته باشد و پشم شتر را بدان تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). درنیک . گویند اصل آن عربی نیست ، و از قدیم آنرا بکار برده اند. (از المعرب جوالیقی ). ج ، دَرانِک ، دَرانیک . (ا
دفنوکلغتنامه دهخدادفنوک . [ دَ / دَ ف َ ] (اِ) غاشیه و زین پوش . (برهان ). غاشیه که هنگام سواری چاکران بر دوش افکنده پیشاپیش اسپ خواجه ٔ خود روند، و چون فرودآید آنرا بر روی زین کشند. (آنندراج ) : کون چو دفنوک پاره پاره شده چاکرش
پیرزنوکلغتنامه دهخداپیرزنوک . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 63 هزارگزی جنوب درمیان و4 هزارگزی جنوب شوسه ٔ درمیان به درح . دامنه ، گرمسیر، دارای 14 تن
پیرنوکلغتنامه دهخداپیرنوک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 27هزارگزی باختر دشتیاری ، کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند، دارای 5 خانوار. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
خانوکلغتنامه دهخداخانوک . (اِخ ) دهی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در25 هزارگزی خاوری زرند و 18 هزارگزی شمال راه فرعی زرند - کرمان ، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 874</span