نوکارلغتنامه دهخدانوکار. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) مبتدی و بی وقوف در کار. کم تجربه . کسی که تازه به شغلی یا هنری پرداخته . تازه کار. مبتدی . || شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء). || نوکر. (فرهنگ فارسی معین ) : ملک ناصرالدین علی ملک را که از ا
نوکار گزیلغتنامه دهخدانوکار گزی . [ ن َ رِ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان شهرستان بوشهر، در 29 هزارگزی جنوب غربی برازجان و 8 هزارگزی جاده ٔ شیراز به بوشهر، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و
نوکار مخیلغتنامه دهخدانوکار مخی . [ ن َ رِ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان در 7 هزارگزی جاده ٔ شیراز به بوشهر. در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 141 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت است . (از ف
نوکار مخیواژهنامه آزادنوکار مخی روستای از بخش مرکزی بوشهر درمسیر جاده بوشهر به گناوه بوشهر به برازجان قرار گرفته شغل مردم کشاورزی و دامپروری حدود ۱۵۰ نفر سکنه دارد قدمت آن به سه هزار سال بر می گردد رنگ پوست مردم سفید گندمی قوم های در این روستا جمهوری محمدی مختاری تنها خرم چراغی قلعه نژاد نوکاری علی زاده موسوی منفرد عبدی
نوکرلغتنامه دهخدانوکر. [ ن َ / نُو ک َ ] (ص ، اِ) چاکر. (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خدمتکار خوب . (انجمن آرا). خدمتکار. فرمانبردار. (ناظم الاطباء). ملازم . (برهان قاطع) (انجمن آرا)(ناظم الاطباء). گماشته . خدمتکا
نوکاریلغتنامه دهخدانوکاری .[ ن َ / نُو ] (حامص مرکب ) تازه کار بودن . مبتدی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). نوکار بودن . رجوع به نوکار شود. || (اصطلاح مقنیان ) با کاری تازه بر طول قنات افزودن . رجوع به نوکار شود. || نوکری . (فرهنگ فارسی معین ) :</s
نوکاریزلغتنامه دهخدانوکاریز.[ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد، در 7 هزارگزی مشرق مشهد بر کناره ٔ کشف رود، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 135 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل م
نوکاریزلغتنامه دهخدانوکاریز. [ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔشهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نوکار گزیلغتنامه دهخدانوکار گزی . [ ن َ رِ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان شهرستان بوشهر، در 29 هزارگزی جنوب غربی برازجان و 8 هزارگزی جاده ٔ شیراز به بوشهر، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و
نونیازلغتنامه دهخدانونیاز. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که تازه به عرصه آمده است . (برهان قاطع). نوبه پاآمده . نوکار. (آنندراج ). مبتدی . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). || هرچیزی که تازه به عرصه آمده و
نوکار گزیلغتنامه دهخدانوکار گزی . [ ن َ رِ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان شهرستان بوشهر، در 29 هزارگزی جنوب غربی برازجان و 8 هزارگزی جاده ٔ شیراز به بوشهر، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و
نوکار مخیلغتنامه دهخدانوکار مخی . [ ن َ رِ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان در 7 هزارگزی جاده ٔ شیراز به بوشهر. در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 141 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت است . (از ف
نوکاریلغتنامه دهخدانوکاری .[ ن َ / نُو ] (حامص مرکب ) تازه کار بودن . مبتدی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). نوکار بودن . رجوع به نوکار شود. || (اصطلاح مقنیان ) با کاری تازه بر طول قنات افزودن . رجوع به نوکار شود. || نوکری . (فرهنگ فارسی معین ) :</s
نوکاریزلغتنامه دهخدانوکاریز.[ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد، در 7 هزارگزی مشرق مشهد بر کناره ٔ کشف رود، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 135 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل م
نوکاریزلغتنامه دهخدانوکاریز. [ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔشهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).