نچلغتنامه دهخدانچ . [ ن ُ / ن ُچ چ ] (اِ صوت ) نه ! (آنندراج از گل کشتی ). در تداول کودکان ، بیشتر به مزاح ، نه ! لا! (یادداشت مؤلف ).
نچفرهنگ فارسی معین(نُ) (اِصت .) (عا.) 1 - آوایی که به علامت عدم قبول یا تأسف از کاری از دهان برآورند. 2 - نه ، خیر.
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
پرسش آری ـ نهایyes-no questionواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع جملههای پرسشی که پاسخ آن آری یا نه است
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
نچ نچلغتنامه دهخدانچ نچ . [ ن ُ ن ُ ] (اِ صوت ) صدائی که به علامت تأسف از کار ناخوشایند یا غیرمنتظری که دیگری کرده است از دهان برآرند، یا هنگامی که بخواهند از تأیید کار و سخن کسی سر باززنند.
نچ نچ کردنلغتنامه دهخدانچ نچ کردن . [ ن ُ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،تأسف خوردن بر کاری که دیگری کرده است و تأیید نکردن آن . || مِن مِن کردن . خرده گیری کردن .
نچسبیدنیلغتنامه دهخدانچسبیدنی . [ ن َ چ َ دَ ] (ص لیاقت ) که چسبیدنی نیست . که نمی چسبد. مقابل چسبیدنی . || نامطبوع . ناملایم .
خیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. نچ، نه، نی ۲. صلاح، صواب، مصلحت ۳. بهی، خوبی، خوشی، نیکی ۴. برکت، نعمت ۵. سعادت، فیض ۶. صدقه ۷. اجرنیک، مزد ≠ شر
فرناسلغتنامه دهخدافرناس . [ ف َ ] (ص ) درهندی باستان پر + نچ ، درسنسکریت پرناچه . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). غافل و نادان . (برهان ). غافل . نادان طبع. کم مایه . (یادداشت به خط مؤلف ) : این جهان سربه سر همه فرناس نز جهان من یگانه فرناسم . <p class="author"
نچسبیدنیلغتنامه دهخدانچسبیدنی . [ ن َ چ َ دَ ] (ص لیاقت ) که چسبیدنی نیست . که نمی چسبد. مقابل چسبیدنی . || نامطبوع . ناملایم .
نچراندهلغتنامه دهخدانچرانده .[ ن َ چ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل چرانده . رجوع به چرانده شود. || ناچرانده . ناچرانیده . مرتعی بکر و دست نخورده که اغنام در آن نچریده باشند.
نچسبیلغتنامه دهخدانچسبی . [ ن َ چ َ ] (حامص مرکب ) نچسبیدن . || سماجت . اصرار بی جا و بی مزه . بی مزگی . صفت آدم نچسب .- نچسبی کردن ؛ به سماجت و پافشاری بی جاخود را لوس و بی ارج کردن . اصرار ورزیدن .
نچسبلغتنامه دهخدانچسب . [ ن َچ َ ] (نف ) ناچسب . ناچسبنده . که نمی چسبد. || نادلپسند. نادلنشین . || سمج . مُصِرّ.
دست کانچلغتنامه دهخدادست کانچ . [ دَ ] (اِخ ) دهی است ازبخش نیک شهر شهرستان چاه بهار. واقع در 19هزارگزی شمال باختری نیکشهر و 12هزارگزی باختر راه شوسه ٔ ایرانشهر به چاه بهار، با 100 تن سکنه . آب آ
سونچلغتنامه دهخداسونچ . [ ن َ ] (اِخ ) امیرالامرای خراسان و اتابک ابوسعید بهادرخان ، در زمان سلطنت اولجایتو. رجوع به تاریخ مغول ص 309، 308، 313، 321، <span c
سونچلغتنامه دهخداسونچ . [ س ُ وِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه . دارای 526 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، نخود،عدس . شغل اهالی زراعت و گله داری است . سکنه ٔ سونج بالا 250 تن میباش