نژنداخترلغتنامه دهخدانژنداختر. [ ن ِ / ن َ ژَ اَ ت َ ] (ص مرکب ) بی طالع. بدطالع. بدبخت : چنین گفت خسرو که بسیارگوی نژنداختری بایدم سرخ موی . فردوسی .رجوع به نژند شود.
بداخترفرهنگ مترادف و متضاد۱. ادبار، بداقبال، بدبخت، بدطالع، بیطالع، طالعسوخته، بختبرگشته، شوربخت ≠ نیکاختر، خوشطالع ۲. شوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نژنداختر ≠ مبارک، خوشیمن، مبارک، همایون
اخترلغتنامه دهخدااختر. [ اَ ت َ ] (اِ) جرم فلکی . یکی ازاجرام آسمانی . ستاره ٔ سیار. کوکب . نجم : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده روان در دو و داه . رودکی .ز گردنده هفت اختر اندر سپهریکی را ندیدم بدو راه مهر. <p class="