نکاحلغتنامه دهخدانکاح . [ ن َک ْکا ] (ع ص ) آنکه زن بسیار گرفته باشد. کثیرالنِکاح .پرشهوت . (ناظم الاطباء). رجوع به نِکاح و نکح شود.
نکاحلغتنامه دهخدانکاح . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در 2هزارگزی شمال مشهد در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 324 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و میوه ها، شغل اهالی زراعت و م
نکاحلغتنامه دهخدانکاح . [ ن ِ ] (ع مص ) زن کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (زوزنی ).عقد زناشوئی بستن . (از منتهی الارب ). زن گرفتن . تزوج . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نکح . (متن اللغة). کابین کردن . (یادداشت مؤلف ). || شوی کردن . (ترجمان علامه ٔ
نقایةلغتنامه دهخدانقایة. [ ن َ ی َ ] (ع مص ) پاکیزه گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نقاوة. نقاء. نقائة. (منتهی الارب ). رجوع به نقاء و نیز رجوع به نُقایَة شود. || نقایةالطعام ؛ ردی و هیچکاره از گندم و آنچه دور کنند از گندم آن را. (منتهی الارب ). نقاة. (اقرب الموارد). نُقایَة.(منت
نقاةلغتنامه دهخدانقاة. [ ن َ ] (ع اِ) برگزیده ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیار و خلاصه ٔ هر چیز. نقاوة. نقایة. (از اقرب الموارد). || آنچه دور کنند از گندم وقت پاک کردن . نُقاة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنچه بیفتد از طعام . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). ردی طعام . و گفته اند ن
نکاحیدیکشنری فارسی به انگلیسیbridal, conjugal, connubial, hymeneal, marital, married, matrimonial, nuptial, spousal
مناکحةلغتنامه دهخدامناکحة. [ م ُ ک َ ح َ ] (ع مص ) با کسی نکاح کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نکاح کردن . (آنندراج ). شوهر دادن زن را. نکاح . (ناظم الاطباء).
نکاحیدیکشنری فارسی به انگلیسیbridal, conjugal, connubial, hymeneal, marital, married, matrimonial, nuptial, spousal
استنکاحلغتنامه دهخدااستنکاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عقد زناشوئی بستن . (منتهی الارب ). زن کردن خواستن . شوی کردن خواستن . نکاح کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نکاح . || آرامیدن با زن . (از منتهی الارب ). آرامیدن با زن خواستن .
انکاحلغتنامه دهخداانکاح . [اِ ] (ع مص ) شوهر دادن زن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زن را شوی ومرد را زن دادن . (ترجمان القرآن جرجانی ). زن را شوهر دادن و یا مرد را زن دادن . (تاج المصادر بیهقی ).