نکاللغتنامه دهخدانکال . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) عقوبت . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رنج . (غیاث اللغات ). سزا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).شکنجه ٔ سخت . عذاب . (فرهنگ فارسی معین ) : خلافش برد آن را که خلافش به
نقاللغتنامه دهخدانقال . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) فرس نقال ؛ اسب که زودزود بردارد پاها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب که به سرعت قدم بردارد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منتقل . مناقل . (متن اللغة) (المنجد). || آنکه چیزها را از موضعی به موضع دیگر نقل کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نقل ک
نقاللغتنامه دهخدانقال . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نَقل . رجوع به نَقل شود. || ج ِ نَقَل . رجوع به نَقَل شود. || ج ِ نِقل . رجوع به نِقل شود. || ج ِ نَقلَة. رجوع به نقلة شود. || (مص ) زودزودبردارنده ٔ قوائم گردیدن اسب . (منتهی الارب ). به سرعت قدم برداشتن اسب . (از اقرب الموارد). مناقلة. (منتهی الارب
نقالدیکشنری عربی به فارسیمتحرک , قابل حرکت , قابل تحرک , سيال , تلقن همراه , قابل حمل ونقل , سفري , سبک , ترابرپذير , دستي
نقالفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که چیزهایی را از محلی به محل دیگر نقل کند.۲. داستانسرا؛ قصهگو.۳. کسی که در اماکن عمومی قصهگویی میکند خصوصاً داستانهای شاهنامه.
نکالتلغتنامه دهخدانکالت . [ ن َ ل َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) نکاله . عقوبت و سزا و رنج و شکنجه . (از ناظم الاطباء).
نکالهلغتنامه دهخدانکاله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) نکالت . (ناظم الاطباء). رجوع به نکالت شود.
نکالیدنیلغتنامه دهخدانکالیدنی . [ ن َ دَ ] (ص لیاقت ) آنکه درخور کالیدن نیست . آنکه کالیدن آن سزا نیست . (یادداشت مؤلف ).
نکال کردنلغتنامه دهخدانکال کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عذاب کردن . عقوبت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مجازات کردن . شکنجه دادن : یکی گفت او را به تازیانه باید زد و نکال باید کرد. (تاریخ بیهقی ).مه شد موافق او در دق بدین جنایت هر سال در خسوفی کرد آسمان نکالش .<br
نکلةلغتنامه دهخدانکلة. [ ن ُ ل َ ] (ع اِ)سزا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنچه بدان به سزا رسانند مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هرچه بدان نکال کنند دیگری را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نکال . (متن اللغة). || حصار. بارو. (ناظم الاطباء).
نکللغتنامه دهخدانکل . [ ن َ ] (ع مص ) قبول نکال کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). نَکَل . (متن اللغة).
علتینلغتنامه دهخداعلتین . [ ع ِل ْ ل َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ علت . در مثنوی بمعنی نکال الاَّخرة و الاولی است . (غیاث از لطائف ) (آنندراج ).
تَنکِيلاًَفرهنگ واژگان قرآنکيفر(از کلمه نکال به معناي عقوبتي که از تخلفي برابر آن عقوبت جلوگيري کند و ساير مکلفين از عقوبت اين متخلف عبرت بگيرند و هوس تخلف نکنند )
رکاللغتنامه دهخدارکال . [ رَک ْ کا ] (ع ص ) گندنافروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گندنافروش و رکل فروش . (ناظم الاطباء). مبالغه است در رکل : و فلان نکال رکال ؛ یعنی بایع رکل یا گندنا است . (از اقرب الموارد). || جفته انداز. جفتک زن . جفتک انداز. لگدزن . لگدپران . لگدانداز: قل للخلیفة یابن عم
نکال کردنلغتنامه دهخدانکال کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عذاب کردن . عقوبت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مجازات کردن . شکنجه دادن : یکی گفت او را به تازیانه باید زد و نکال باید کرد. (تاریخ بیهقی ).مه شد موافق او در دق بدین جنایت هر سال در خسوفی کرد آسمان نکالش .<br
نکالتلغتنامه دهخدانکالت . [ ن َ ل َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) نکاله . عقوبت و سزا و رنج و شکنجه . (از ناظم الاطباء).
نکالهلغتنامه دهخدانکاله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) نکالت . (ناظم الاطباء). رجوع به نکالت شود.
نکالیدنیلغتنامه دهخدانکالیدنی . [ ن َ دَ ] (ص لیاقت ) آنکه درخور کالیدن نیست . آنکه کالیدن آن سزا نیست . (یادداشت مؤلف ).
کانکاللغتنامه دهخداکانکال . (اِخ ) حاکم نشین کانتون در شهرستان سن مالو در دریای مانش و 6029 تن سکنه دارد.
استنکاللغتنامه دهخدااستنکال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عقوبت کردن : شیخ جلیل احمدبن الحسن بهرات رسید و روعت حکم و هیبت امر او ظلم را دست بربست و رایت ظلمه نگونسار کرد، هر آنچه در ایام هرج و مرج از دخل و خرج اندوخته بودند و باختذال و استنکال فراهم آورده ، از ایشان بستد بلطف و عن
انکاللغتنامه دهخداانکال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِکل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قیدها و بندهای سخت یا بندهای آتشین . (آنندراج ): اِن لدینا انکالاً و جحیماً. (قرآن 12/73)؛ نزدیک ما در غیب ایشان را بندهاست و آتشی عظیم . (کشف الاسرار ج <span c
انکاللغتنامه دهخداانکال . [ اِ ] (ع مص ) راندن ودور کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دفع کردن . (از اقرب الموارد). || بر نکول انگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
خنکالفرهنگ فارسی عمیدنشانه: ◻︎ چو دیلمان زرهپوش شاه مژگانش / به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنکال (عنصری: ۳۳۹).