نقّارهnaker, nacara, naqqarahواژههای مصوب فرهنگستانسازی کهن و شرقی از خانوادۀ پوستصداها، معمولاً بهصورت جفت، با کوکهای متفاوت
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دهاء. فطنت . (اقرب الموارد) (متن اللغة). نَکْر. نکار. (متن اللغة). || (ص ، اِ) منکر. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). منکر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || داهیة. شدت
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن َ ک َ ] (ع اِ) روش . طور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : استمشی فلان نکراء ؛ أی لوناً مما یسهله عند شرب الدواء.(منتهی الارب )؛ یعنی به رنگ همان دوائی که آشامیده بود طبیعت وی اجابت کرد. (ناظم الاطباء). || بلا. سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن ُ ] (ع اِمص ) دهاء. فطنت . زیرکی . (یادداشت مؤلف ). || شیطنت . بدذاتی . (یادداشت مؤلف ).
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دهاء. فطنت . (اقرب الموارد) (متن اللغة). نَکْر. نکار. (متن اللغة). || (ص ، اِ) منکر. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). منکر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || داهیة. شدت
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن َ ک َ ] (ع اِ) روش . طور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : استمشی فلان نکراء ؛ أی لوناً مما یسهله عند شرب الدواء.(منتهی الارب )؛ یعنی به رنگ همان دوائی که آشامیده بود طبیعت وی اجابت کرد. (ناظم الاطباء). || بلا. سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن ُ ] (ع اِمص ) دهاء. فطنت . زیرکی . (یادداشت مؤلف ). || شیطنت . بدذاتی . (یادداشت مؤلف ).
نُّکُرٍفرهنگ واژگان قرآنناآشنا - بی سابقه-بس دشوار و هولناک (کلمه نکر هم به معناي زيرکي است و هم به معناي امري دشوار است ، که اذهان آن را نميشناسد لذا به عمل زشت نیز چون نامأنوس با جامعه ی انسانی است منکر می گویند .عبارت "عَذَّبْنَاهَا عَذَاباً نُّکْراً "يعني خدا ايشان را عذابي بيسابقه کند که هيچ گمانش را نميکردند و انتظار
باجروانلغتنامه دهخداباجروان . [ ج َرْ ] (اِخ ) قریه ایست از دیار مصر در جزیره از اعمال بلیخ . (معجم البلدان ). || شهریست از نواحی باب الابواب نزدیک شیروان که عین الحیاة نزدیک آنست و گویند خضر از آن خورده است و گویند آن همان قریه است که موسی و خضر از مردم آن طعام خواستند. (معجم البلدان ) (مراصدال
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعد ابوالحسین کاتب . یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 1 ص 129 ببعد) آرد: حمزه در زمره ٔ اهل اصفهان ذکر او آورده و گوید که ابوالحسین احمدبن سعد در ایام القاهرباﷲ بعمل خراج منصوب
ذوالقرنین ثانیلغتنامه دهخداذوالقرنین ثانی . [ذُل ْ ق َ ن َ ن ِ] (اِخ ) در مجمل التواریخ والقصص ص 31 آمده است : اسکندر الرومی و هو ذوالقرنین الثانی - انتهی . و حق همین است چه ذوالقرنین قرآن خبر از زمانهائی میدهد که تواریخ دسترس فعلی بشر از آن خبری ندارد و ذوالقرنین رومی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دهاء. فطنت . (اقرب الموارد) (متن اللغة). نَکْر. نکار. (متن اللغة). || (ص ، اِ) منکر. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). منکر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || داهیة. شدت
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن َ ک َ ] (ع اِ) روش . طور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : استمشی فلان نکراء ؛ أی لوناً مما یسهله عند شرب الدواء.(منتهی الارب )؛ یعنی به رنگ همان دوائی که آشامیده بود طبیعت وی اجابت کرد. (ناظم الاطباء). || بلا. سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
نکراءلغتنامه دهخدانکراء. [ ن ُ ] (ع اِمص ) دهاء. فطنت . زیرکی . (یادداشت مؤلف ). || شیطنت . بدذاتی . (یادداشت مؤلف ).
کونکرالغتنامه دهخداکونکرا. [ ] (اِخ ) شهرکی از تبت که به قدیم از چین بود و میان کونکرا ورای کوتیه قلعه ای عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقانی آنجا باشد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 75).