نکرهلغتنامه دهخدانکره . [ ن َ ک َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ) ناشناس . غیرمعروف . (ناظم الاطباء). ناشناس . مجهول . (یادداشت مؤلف ). || در تداول ، درشت خشن . (یادداشت مؤلف ). نتراشیده و نخراشیده . کت وکلفت و هیولا و زمخت ، اعم از انسان یا حیوان یا صدا: هیکل نکره .
نکرهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] بدقواره.۲. (ادبی) ویژگی اسمی که برای مخاطب نامعلوم و مجهول باشد.۳. (اسم) [قدیمی] ناشناخته.
نکرهفرهنگ فارسی معین(نَ کِ رِ یا رَ) [ ع . نکرة ] 1 - (ص .) ناشناس ، غیرمعروف . 2 - (عا.) انسان یا حیوانی که هیکل درشت و بدقواره دارد. 3 - (اِ.)اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست . نشانة نکره در فارسی «ی » است که به آخر اسم می پیوندد.
تاسماهی ناکاریAcipenser naccariiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ تاسماهیان و راستۀ تاسماهیسانان و بالاراستۀ بالهشعاعیداران که اندازۀ پوزهاش متوسط، اما بسیار عریض و در انتها مدور است
نقّارهnaker, nacara, naqqarahواژههای مصوب فرهنگستانسازی کهن و شرقی از خانوادۀ پوستصداها، معمولاً بهصورت جفت، با کوکهای متفاوت
نقرهلغتنامه دهخدانقره . [ ن ُ رَ / رِ ] (اِ) فلزی قیمتی سپیدرنگ که از جهت ارزش پس از زر قرار دارد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیم خالص گداخته که انفغده نیز گویند. (ناظم الاطباء). سیم . لجین . ورق . غرب . سیم گداخته . (یادداشت مؤلف ) :</sp
نقرهلغتنامه دهخدانقره . [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) نقرة. مخاصمت در کلام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نِقرَة شود : چون خواجه عماد [ را ]همه وقت نقره ای با شیخ بود. (مزارات کرمان ص 22).
نقرهلغتنامه دهخدانقره . [ ن ِ رَ / رِ ] (اِ) زیره ٔ رومی .کرایا. کراویه . نانخواه . (برهان قاطع) (آنندراج ).
حرف نکرهلغتنامه دهخداحرف نکره . [ ح َ ف ِ ن َ ک ِ / ک َ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة تنکیر. شمس قیس گوید: و آن یائی است ملینه که در اواخر اسماء نکره باشد، چنانکه اسبی خریدم و غلامی فروختم . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم
حرف نکرهلغتنامه دهخداحرف نکره . [ ح َ ف ِ ن َ ک ِ / ک َ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة تنکیر. شمس قیس گوید: و آن یائی است ملینه که در اواخر اسماء نکره باشد، چنانکه اسبی خریدم و غلامی فروختم . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم
پهنکرهلغتنامه دهخداپهنکره . [ ] (اِ) به لغت هندی از قول امین الدوله صاحب جامع، گل گیاهی است در شکل شبیه بانجدان و از نبات انجدان بزرگتر و مایل بسرخی و به تیرگی و بی طعمی و بوی بیّن ندارد و مخصوص بلاد هند است و بولس را اعتقاد آنکه سرد و تر است و جهت شری صفراوی و حمره و حصبه نافع است و اهل صناعت
رباط انکرهلغتنامه دهخدارباط انکره .[ رُ طِ اَ؟ ] (اِخ ) بهمنیار در تعلیقات تاریخ بیهق گوید: نام رباطی نزدیک سرخس بوده است . این کلمه در نسخه ای دیگر رباط «ابکیره » نوشته شده است و بهر قسم خوانده شود اکنون رباطی بدان نام در حدود سرخس نیست . در یک منزلی سرخس آثار کاروانسرایی ویران دیده میشود که امروز
سنکرهلغتنامه دهخداسنکره . [ س ِ ک ِ رِ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای شنعار است . (از فرهنگ ایران باستان ص 118).