نکهلغتنامه دهخدانکه . [ ن َک ْه ْ ] (ع مص ) دم برزدن بر بینی . هه کردن بر بینی دیگری تا بوی دهان معلوم کند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شمیدن بوی دهان را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بوییدن بوی دهان کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || (به صیغه
نکهلغتنامه دهخدانکه . [ ن ُک ْ ک َه ْ ] (ع ص ، اِ) شتران سست و ضعیف از بیماری برخاسته ، یا شتران آوازفرورفته از ضعیفی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
پنکهلغتنامه دهخداپنکه . [ پ َ ک َ / ک ِ ] (اِ) بادزن که از سقف آویزند و با برق یا بی آن به حرکت آید.
نقحلغتنامه دهخدانقح . [ ن َ ] (ع اِ) ابر سپیدتابستانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || (مص ) بیرون آوردن مغز استخوان را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پوست بازکردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پوس
نقحلغتنامه دهخدانقح . [ ن َ ق َ ] (ع اِ) ریگ خالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نقعلغتنامه دهخدانقع. [ ن َ ] (ع اِ) آواز شترمرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنچه در چاه فراهم آمده باشد از آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || تنگ جای گرد آمدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که در آن آب جمع شده و حبس شده باشد. (ناظم الاطباء). || زمین نیکوخاک فراهم
نکهةلغتنامه دهخدانکهة. [ ن َ هََ ] (ع اِ) بوی دهان . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). || بوی خوش . (آنندراج ). رجوع به نکهت شود. || اسم است از نَکْه . (از متن اللغة). یک بار تنفس کردن با بینی . (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارس
نکهتلغتنامه دهخدانکهت . [ ن َ هََ ] (ع اِ) بوی دهان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکهة : همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه از آن دم زدن شد دژم بپیچید و در جامه زو سر بتافت که از نکهتش بوی ناخوب یافت . فردوسی . || بوی خوش د
نکهتلغتنامه دهخدانکهت . [ ن َ هََ ] (اِخ ) عبداﷲ (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است :شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا.رجوع به صبح گلشن ص 539 شود.
نکهةدیکشنری عربی به فارسیمزه وبو , مزه , طعم , چاشني , مزه دار کردن , خوش مزه کردن , چاشني زدن به , معطرکردن
دکهلغتنامه دهخدادکه . [ دَک ْه ْ ] (ع مص ) «ههه » کردن درروی کسی . (از منتهی الارب ). بوییدن بخار دهان کسی را. (از اقرب الموارد). نَکْه . و رجوع به نَکْه شود.
ناخن پریانلغتنامه دهخداناخن پریان . [ خ ُن ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از صدف باشد وآن شبیه است به ناخن و بسیار خوشبوی می باشد و عربان اظفارالطیب خوانندش و در عطریات و دواها بکار برند.اگر قدری از آن در زیر زنی که حیض او بند شده باشد دود کنند روان گردد. (برهان قاطع). نوعی از صدف بسیار خوشب
جعفرلغتنامه دهخداجعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن حسن بن یحیی بن حسین بن سعید هذلی حلی ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوالقاسم و معروف به محقق حلی (602 - 676 هَ . ق .) فقیه و پیشوای امامی از مردم حله در عراق و مرجع تقلید شیعه ٔ اما
خرابهلغتنامه دهخداخرابه . [ خ َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان . واقع در هشت هزارگزی باختری بستان و سه هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بستان به نکه . خراب ناحیه ای است واقع در دشت که گرمسیر و دارای 1500 تن سکنه عربی زبانست . دهکده ٔ مزبور از ر
نکهتی شیرازیلغتنامه دهخدانکهتی شیرازی . [ ن ِ هََ ی ِ شی ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم است . او راست :هزار حیف که آن سرو نازپرور ماگذشت عمر و نیفکند سایه بر سر ما. (از تذکره ٔ نصرآبادی ص 388).و رجوع به صبح گلشن ص <span class="hl"
نکهةلغتنامه دهخدانکهة. [ ن َ هََ ] (ع اِ) بوی دهان . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). || بوی خوش . (آنندراج ). رجوع به نکهت شود. || اسم است از نَکْه . (از متن اللغة). یک بار تنفس کردن با بینی . (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارس
نکهتلغتنامه دهخدانکهت . [ ن َ هََ ] (ع اِ) بوی دهان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکهة : همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه از آن دم زدن شد دژم بپیچید و در جامه زو سر بتافت که از نکهتش بوی ناخوب یافت . فردوسی . || بوی خوش د
نکهت سمرقندیلغتنامه دهخدانکهت سمرقندی . [ن َ هََ ت ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) (ملا...) از شاعران قرن یازدهم است . به سال 1082 هَ . ق . درگذشت . او راست :چون خم می وسعت مشرب تلافی می کندبر سر یک خشت اگر بنیاد باشد خانه را. (از تذکره ٔ نصرآباد
نکهت شیرازیلغتنامه دهخدانکهت شیرازی . [ ن َ هََ ت ِ ] (اِخ ) رضا شیرازی (آقا...)، متخلص به نکهت . از شاعران قرن دوازدهم است . او راست :تا تو در آینه دیدی به منت لطف نمانداین ستم کاش که بر جان سکندر می شد.(از مقالات الشعراء ص 819).<b
دنکهلغتنامه دهخدادنکه . [ دِ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) کلاهی که بر سر خانمهای سلسله ٔ قاجاریه می گذاشتنداسمش دنکه بود و نام این گلین ها [ عروس ها ] دنکه گلین [ عروس تاجدار ] . (از تاریخ عضدی ). ظاهراً کلمه صورت دیگر دِنگَه ترکی باشد به معنی برجسته و بلند.
طلمنکهلغتنامه دهخداطلمنکه . [ طَ ل َ م َ ک َ ] (اِخ ) شهری است به اسپانیا. مساحت آن 12321 کیلومتر و جمعیت آن 335هزار تن است و خود شهر 64هزار جمعیت دارد. مردم آنجا آن را سالامانکا نامند و آن را
پنکهلغتنامه دهخداپنکه . [ پ َ ک َ / ک ِ ] (اِ) بادزن که از سقف آویزند و با برق یا بی آن به حرکت آید.
تاسینکهلغتنامه دهخداتاسینکه . [ ک ِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی «تاسنژ» نام جزیره ای متعلق به دانمارک ، بین جزیره ٔ «فیان » و «لانگلاند» واقع است . طولش 14هزار و عرضش 7هزار گز است . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به تاسنژ شود.
چنانکهلغتنامه دهخداچنانکه . [ چ ُ / چ ِ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) مخفف چونانکه . بطریقی که . (ناظم الاطباء). بطوری که . بدانسان که . بصورتی که . بنحوی که . بدانگونه که . بقسمی که :بسا که مست درین خانه بودم و شادان چنانکه جاه من افزون بد از امیر و ب